صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱۷ - وصیت حضرت مولی‌الموالی علی علیه‌السلام

شیر یزدان شاه مردان با پسر

گفت جان بردم اگر از زخم سر

از خطای دشمن خود بگذرم

وز جوانمردی به جرمش ننگرم

ور نبردم جان و می‌جوئی قصاص

کن بیگ ضربت زغم جانش خلاص

این بود درس جوانمردی بلی

خواست‌ آموزد به ما آنرا علی

او بود استاد جبریل‌امین

عالمی قربان استادی چنین

عفو و بخشش را از آن شه یادگیر

این هنر را یاد از آن استاد گیر

جان من شاگرد آن استاد باش

در دو کون از قید غم آزاد باش