بخر پند و مکن حکمت فروشی
خموشی کن خموشی کن خموشی
چو دهقانر است پنهان دانه در گل
در آخر یابد از آندانه حاصل
و گر بگشود خاک و وانمودش
بغیر از ناامیدی نیست سودش
تو را حکمت چو حرفی در دل آرد
گرش پوشیده داری حاصل آرد
شود آن حرف فعل و از تو زاید
جهانی را چو خور روشن نماید
گر آوردی بلب جزء هوا شد
گهر رفت از کف و جانت گدا شد