گنجور

 
صغیر اصفهانی

ماست کشی بود به عهد قدیم

در هنر ماست کشی مستقیم

بود همی ماست کشی پیشه‌اش

ماست‌کشی روز و شب اندیشه‌اش

ماست همی ساخت به غایت نکو

ماست خوران را بوی افتاد خوی

گفت هر آنکس که از او برد ماست

به به از این ماست که در خوان ماست

بودی از آن ماست‌کشی ماستکش

روی سفید همه جا ماست وش

ماست همی برد بهر کوی و جای

خاصه که هر روز بدیوان سرای

روزی از آنجمله که او ماست برد

بر سر خوان قاضی از آن ماست خورد

داشت ز کامی بره و خورد ماست

ماست فروشد بگلو سرفه خواست

تا زندش چوب بگفتا که هان

ماست‌کش آرید بمن کش‌کشان

زود دویدند غلامان چند

در طلب ماست‌کش مستمند

پای طلبکاری آن جمله خست

نامدشان هیچ سراغی بدست

یخ‌کش بیچاره که یخ می‌کشید

از اثر بخت بد آنجا رسید

چنگ فکندند بدامان وی

سخت گرفتند گریبان وی

نه خبر از آتیه نه ماضیش

زود کشیدند بر قاضیش

سرفه نمی‌داد به قاضی‌ امان

کز پی تهدید گشاید زبان

کرد اشارت سوی ایشان بدست

چوب زدند آنقدر آو را که خست

گفت که ای وای گناهم چه بود

علت این روز سیاهم چه بود

گفت کسی جرم تو این بس که ماست

ماستکش آورد و از آنسرفه خواست

گفت چه نسبت بمن آن غل و غش

من بجهان یخ‌کشم او ماست‌کش

ماست‌کش آلوده به آلایش است

گفت خمش باش و برو کش‌کش است

شکر خدا را که در ایام ما

نیست صغیر این روش ناروا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode