گفت گلی از سر نخوت بخار
کی ز تو هر خاطر خرم فکار
میکنی از جلوه ناخوش مدام
عیش تماشائی بستان حرام
نقص کمالات چمن گشتهای
مایهٔ بدنامی من گشتهئی
خار بگفت اینهمه ای گل مناز
دار نگه عزت و خارم مساز
خاری من قدر تو کی کاسته
قدر تو از خاری من خاسته
مشتری ار هست به بازار تو
دیده مرا گشته خریدار تو
در حق من نخوت خود کن رها
تعرف الاشیاء به اضدادها
هر دو ز یک معدن و یک مخزنیم
گر گل و گر خار ز یک گلشنیم
هستی ما آنکه پدیدار کرد
نقش تو گل صورت من خار کرد
ای که گلی در چمن روزگار
هان به حقارت منگر سوی خار
نیست چو ظلمت چو بود روشنی
نیست چو مسکین بکه نازد غنی
نیست چو بیچاره شود چارهساز
از صفت خویش کجا سر فراز
نیست چو عاشق چه کنی حسن روی
با که دهی عرضه همی رنگ و بوی
نیست چو سامع چه کنی با بیان
با که نهی صحبت خود در میان
حاصل مطلب منگر چون صغیر
هیچیک از خلق جهانرا حقیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.