نیست بازار جهانرا به از این سودایی
که دهی جان پی هم صحبتی دانایی
دوش پروانه چنین گفت به پیرامن شمع
سوزم اندر طلب صحبت روشن رایی
بایدت خون جگر خورد بیاد لب یار
نیست در خوان محبت به از این حلوایی
رفرف عشق بنازم که برد عاشق را
تا بجایی که نباشد دگر آنجا جایی
پای لرزان دل حیران ره پر چه شب تار
دست گیرد مگر از کور دلان بینایی
راستی کجروی چرخ فزون گشت کجاست
دست اختر شکنی پای فلک فرسایی
دست بیداد جهان ساخته ویران باید
پا گذارد بمیان عدل جهان آرایی
شادمان باش صغیرا که خدیوی عادل
باز طرح افکند از عدل و عطا دنیایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی از ارزش گفتگو و ارتباط با افراد دانا و فرهیخته صحبت میکند. شاعر با استفاده از نماد پروانه و شمع، به فضیلت عشق و دوستی اشاره میکند و نشان میدهد که در جستجوی محبت و رفاقت واقعی، باید از درد و رنجی که عشق به همراه دارد، گذشت. او بیان میکند که دنیای پر از مشکلات و ناعدالتیهاست و تنها چیزی که در این جهان ارزشمند است، پیوندهایی است که بر اساس عدالت و محبت ساخته میشوند. در نهایت، شاعر به آیندهای امیدوارانه اشاره میکند که در آن عدالت و بخشش وجود دارد.
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچ چیزی ارزشمندتر از این نیست که در کنار شخصی عالم و دانا باشی و جانت را فدای دوستی و هم نشینی با او کنی.
هوش مصنوعی: دیشب پروانه به دور شمع گفت: "من در جستجوی همصحبتی، در حال سوختن هستم."
هوش مصنوعی: باید در دل سختیها و دردها را تحمل کنی، زیرا یادآوری لبهای محبوب در این میهمانی عشق، شیرینتر از حلوای دیگری است.
هوش مصنوعی: عشق را ستایش میکنم که عاشق را به چنین مقام میرساند، جایی که دیگر هیچ جایگاهی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دل سردرگم و ناتوان چگونه میتواند در شب تاریک راهی را پیدا کند، مگر اینکه از افرادی که بینایی ندارند، کمک بگیرد؟
هوش مصنوعی: راستی، چرخ سرنوشت به کجا رفت؟ کجاست دست ستارهشکنی و پای فلک شکست؟
هوش مصنوعی: دست ظلم و ستم در جهان باعث ویرانی شده و باید برای برقراری عدالت، قدمهای مؤثری برداشت.
هوش مصنوعی: ای کوچک، شاد باش که حاکم عادلی دوباره با بخشش و عدالت خود جهانی تازه بنا کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
[...]
بده ای کف تو را قاعده لطف افزایی
کف دریا چه کند خواجه به جز دریایی
چون تو خواهی که شکرخایی غلط اندازی
ز پی خشم رهی ساعد و کف میخایی
صنما مغلطه بگذار و مگو تا فردا
[...]
تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی
کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی
راست خواهی نه حلال است که پنهان دارند
مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی
سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ
[...]
اثر لطف خدایی که چنین زیبایی
تا تو منظور منی شاکرم از بینایی
نیست ما را شب وصل تو میسر زیرا
که شب تیره شود روز چو رخ بنمایی
چون خیال تو ز پیشم نفسی خالی نیست
[...]
محرمی کو که پیامی برد از من جایی
خدمتی رفع کند پیش جهان آرایی
عجبی ، نادرهیی ، طُرفه کشی ، چالاکی
شکرینی ، نمکینی ، صنمی ، زیبایی
امشب ای پیکِ صبا گر قدمی رنجه کنی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.