گنجور

 
صغیر اصفهانی

دو جهان نمی و ترشحی زیم عطای محمدی

کتب و صحایف انبیا صفت و ثنای محمدی

نفکند سایه زناز اگر بزمین وجود مقدسش

نه عجب که خلقت مهر و مه بود از ضیای محمدی

بطلب رضای محمدی چو رضای حق‌طلبی دلا

که رضای حق نبود مگر طلب رضای محمدی

بجهان ز جمله ما سوی مطلب تجلی کبریا

مگر از دلی که در آن بود اثر صفای محمدی

چه غمم زدوزخ اگر فتد نظرم بروی نکوی او

که بود بهشت برین من بخدا لقای محمدی

ز ازل هر آینه تا ابد بخلایق آنچه پی رشد

سخن از خدای جهان رسد بود از ندای محمدی

بگشای پر بهوای او اگرت هوای خدا بود

که عروج حق‌طلبان بود همه در هوای محمدی

چو فلک بشد برکوع وی زنجومش از ره مکرمت

بفشاند مشت جواهری کف باسخای محمدی

بفصاحت ار بودت رهی بگشای گوش حقیقتی

که بسمع جان انا افصحت رسد از نوای محمدی

بامید آن همه انبیا بخریده رنج و غم و بلا

که شود معالجه دردشان مگر از دوای محمدی

نرسیده تا که هلاکتت تو هم ای مریض هوا درآ

به مریضخانهٔ شرع وی ز پی شفای محمدی

تف آفتاب جز از ند همه را بخر من جان شرر

مگر آنکه سایه فکن شود بسرش لوای محمدی

بفرشتگان همه مفتخر شده جبرئیل امین از آن

که فزونتر از همه سوده سر بدر سرای محمدی

همه را صغیر خوشست دل بکسی و مالی منصبی

چه در این جهان چه در آن جهان منم و ولای محمدی