گنجور

 
صفی علیشاه

هرچه‌ گویم‌، عشق‌ از آن باشد فزون

مطلق‌ است‌ از کیف‌ و کم‌ و چند و چون

راست‌ گویم‌، عشق‌ مصداقش‌ حق‌ است‌

در حقیقت‌ عشق‌،حق‌ّ مطلق‌ است‌

بر ظهور عشق‌ خویش‌ آن ذات‌ پاک

جلوه گر شد در لباس آب‌ و خاک

تا به‌ ظاهر عشق‌ با خود بازد او

خود به‌ کار عشق‌ِ خود پردازد او

گشت‌ اول، احمد از اسرار عشق‌

در رسالت‌ منشأ اظهار عشق‌

لاجرم فرمود آن مرد سبیل‌

شد حسین‌(ع) از سیف‌ جد خود قتیل‌

پس‌ نتیجه‌ آن نبو ت‌ در ظهور

شد ولایت‌ منشأ عشق‌ غیور

شد ولایت‌ را نتیجه‌ در جلال

عشق‌ مطلق‌، مصدر کل‌ کمال

گرچه‌ مشتق‌، لیک‌ اصل‌ مصدر است‌

بر نبو ت‌ بر ولایت‌ سرور است‌

همچو تخمی‌ کآن بود اصل‌ شجر

لیک‌ هست‌ او را نتیجه‌ در ثمر

زین‌ سبب‌ فرمود فخر عالمین‌

که‌ حسین‌ است‌ از من‌ و من‌ از حسین‌

این‌ نبوت‌ چیست‌؟ دانی‌، نور عشق‌

وآن ولایت‌، آیت‌ مستور عشق‌

چون نبو ت‌ با ولایت‌ یک‌ شود

آنچه‌ حاصل‌ زین‌ دو عشق‌ آنک‌ شود

پس‌ حسین‌(ع ) آن سرّ جان احمد است‌

عاشقان را مصدر و هم‌ مقصد است‌

زینب‌(س) آنکه‌ عشق‌ را او گشته‌ زین‌

از ازل شد رونق‌ کار حسین‌(ع)

در عدد شد ثابتم‌ ز اشراق عشق‌

این‌ ز سرّ، زینب‌(س) مصداق عشق‌

زینب‌(س) مصداق عشق‌، آمد به‌ حد

خامس‌ آل عبا را هم عدد

ماند ار باقی‌ سی‌ و یک‌ زآن حساب‌

از الف‌ لام هویت‌ زآن بیاب‌

این‌ الف‌ لام آمد ای دانا بشرط

نسبتش‌ بر ذات‌ حق‌ لا بشرط

همچو اسم ‌القدیر و العلیم‌

هست‌ اشارت‌ اَلْ برآن ذات‌ قدیم‌

این‌ الف‌ لامی‌ که‌ گفتم‌ ای عیار

بر سر عشق‌ از پی‌ مصداق آر

زینب‌(س) مصداق العشق‌ ای ولد

هشتصد و پنج‌ و یک‌ است‌ آن با عدد

گرتو فهمی‌ این‌ بیان را دور نیست‌

ور نفهمی‌ بیش‌ از این‌ دستور نیست‌

هر که‌ بر ادراک این‌ سرّ بوی برد

او ز میدان حقیقت‌ گوی برد

راستی‌ هم‌ عشق‌ مطلق‌ زینب‌(س) است‌

زآنکه‌ از عشق‌ آن اسیری مطلب‌ است‌

خود نتیجه‌ عشق‌ چبود در بسیج‌

نیک‌ بنگر جز شهادت‌ هیچ‌ هیچ‌

این‌ شهادت‌ تخم‌ معنی‌ کِشتن‌ است‌

تن‌ ز جان در خاک و خون آغشتن‌ است‌

کی‌ دهد تخم‌ شهادت‌ خود ثمر

چون شود زینب‌(س) اسیر و در به‌ در

گر به‌ صورت‌ آن ولی‌ ﷲ زن است‌

زن مخوانش‌ محض‌ ذات‌ ذوالمن‌ است‌

آنکه‌ برپا شد ز جودش بی‌ سخن‌

جسم‌ و جان و عقل‌ و نفس ‌ِمرد و زن

بر عقول و بر نفوس او داور است‌

دم مزن کز هرچه‌ گویم‌ برتر است‌

خود مر او را گر تو زن دانی‌ خری

بل‌ جمادی، یعنی‌ از خر کمتری

بنت‌ زهرا(س) را اگر دانی‌ تو زن

ز اجتهاد افتاده ای در سوء ظن‌

اجتهاد توست‌ این‌ ظن‌ّ ظهور

کز ره علم‌ الیقینت‌ کرده دور

آنکه‌ دارد تکیه‌ بر ظن‌ و خبر

گو بمیر ای بی‌ خبر، خاکت‌به‌سر

جای خود زین اجتهاد باطله

گویمت شرحی کنون شو یک دله

لطیفه‌

باردیگر دار حاضر گوشِ هوش

خوش ز وحدت‌ نکته‌ای دیگر نیوش

نکته‌ای خوش بشنو از صاحبدلی‌

از زبان من‌ ز پیر کاملی‌

چونکه‌ چشم‌خارجی‌ هر جا بد است‌

خاصه‌ جایی‌ کآن بت‌ رعنا قد است‌

زآن عدد کن‌ باز خارج را جدا

تا که‌ ماند یک‌ عدد دیگر بجا

چیست‌ خارج، فرق و تکثیر عدد

وآن الف‌ در بی‌ حدی، جمع‌ الاحد

عارف‌ آن باشد که‌ گنج‌ راز یافت‌

وآن الف‌ را در عددها باز یافت‌

چون درآمد درمیان حرف‌ الف‌

فکر دل شد یک‌ جهت‌ صرف‌ الف‌

یادم آمد زآن الف‌ قدی که‌ دوش

در روش از بی‌دلان می‌بُرد هوش

رفت‌ از رفتار او، چون دل ز دست‌

رفته‌ رفته‌ زانویم‌ سوی نشست‌

چون لبش‌ محی‌ الرمیم‌ است‌ ای فقیر

رو به‌ پیش‌ سرْوِ بالایش‌ بمیر

چون در او فانی‌ شوی باقی‌ شوی

بر همه‌ مستسقیان ساقی‌ شوی

هرکه‌ شد در راه جانان جان او

خود دیت‌ باشد ورا جانان او