گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

ای علی‌ رحمت‌ ای شاه ملیک‌

ای عری ذات‌ تو از شبه‌ و شریک‌

ای تو گنج‌ و جمله‌ اسماء چون طلسم‌

ای تو جانِ جان و مافیها چو جسم‌

ذات‌ تو پاینده و ربانی‌ است‌

جسم‌ ها ناپایدار و فانی‌ است‌

آنچه‌ نآید در اشارت‌ ذات‌ توست‌

هم‌ اشارت‌ هم‌ عبارت‌ مات‌ توست‌

از اشارت‌ وز عبارت‌ برتری

بر اشارت‌، بر عبارت‌ داوری

کی‌ عبارت‌ ها کند اثبات‌ تو

هست‌ برهان، ثبوت‌ ذات‌ تو

ای نبیل‌ غم‌ دلیل‌ جبرئیل‌

بر ثبوت‌ خود تویی‌ محکم‌ دلیل‌

حجت‌ شمس‌ است‌،شمس‌ گرم تاب‌

آفتاب‌ آمد دلیل‌ آفتاب‌

شمس‌ پیش‌ آفتابت‌ گرم کی‌ است‌

از هزاران پرتو نورت‌ یکی‌ است‌

سایه‌ گفتم‌ شمس‌ حق‌ را سایه‌ کو

جز ظهورش سایه‌ و همسایه‌ کو

حضرت‌ حق‌ کرده در مظهر ظهور

ذات‌ مطلق‌ کرده در مظهر ظهور

مظهر مولا علی‌ رحمت‌ است‌

حضرت‌ اعلی‌ علی‌ رحمت‌ است‌

من‌ گدای آن درم، آری بلی‌

پرتویی‌ زآن مظهرم، آری بلی‌

چونکه‌ در نور وجودش فانی‌ام

رفتم‌ از ظلمت‌ برون، نورانی‌ام

من‌ سلیمان زمانم‌ در ظهور

جبرئیلم‌ هست‌ طیری از طیور

این‌ صفی‌ باز از میان شد یللّی‌

مست‌ چشم‌ دلستان شد یللّی‌

مستی‌ ما از شراب‌ باقی‌ است‌

نشئه‌ مستان ز چشم‌ ساقی‌ است‌

از می‌ باقی‌ چو مستم‌ روز و شب‌

گویم‌ ار مستانه‌ حرفی‌، بی‌ عجب‌

مست‌ را تکلیف‌ نبود در سخن‌

خا صه‌ رند دائم‌السکری چو من‌

شیر جانم‌ هر دم از سکر جنون

می‌کَنَد زنجیر و می‌تازد برون

گر به‌ هوش آیم‌ دمی‌ کاین‌ نادر است‌

شور مستی‌ باز باقی‌ بر سر است‌

چون خمارِ مِی‌ زند گاهم‌ به‌ سر

می‌ کند دل ساز سودایی‌ دگر

پس‌ علاج درد سر ز افیون کنم‌

لاجرم همواره مستم‌، چون کنم‌

خاصه‌ تا مخمور چشم‌ ساقی‌ام

در سماع و شور و مستی‌ باقی‌ام

جان باقی‌ کیست‌، مست‌ چشم‌ او

کل‌ شی‌ءٍ هالک‌ الاّ وجهه‌

چون شد آن جایی‌ که‌ در وی شد فنا

بُد حجابی‌ کآن شکست‌ و گشت لا

موج و قطره عین‌ دریا آمده

که‌ هم‌ از دریا هویدا آمده

بنگر از چشم‌ من‌ ای صاحب‌ نظر

تا شوی از سرّ این‌ دریا خبر

باطن‌ این‌ بحر جز ﷲ نیست‌

هیچ‌ کس‌ از کُنه‌ او آگاه نیست‌

عقل‌ها در ذات‌ او حیران همه‌

واله‌ و مبهوت‌ و سرگردان همه‌

موج این‌ دریا بود انسان کل‌

شخص‌ انسان را هویت‌ جان کل‌

کیست‌ انسان مظهر ذات‌ اله‌

کآن به‌ هر عصر است‌ قطب‌ و پادشاه

این‌ زمان مهدی است‌ قطب‌ ما یقین‌

عارفان از خرمن‌ او خوشه‌ چین‌

هست‌ مهدی قطب‌ مطلق‌ بی‌ خلاف‌

او چو عنقا، وین‌ جهان چون کوه قاف‌

‌او به شخص‌ امروز حی‌ و قائم‌ است‌

بر تمام آفرینش‌ حاکم‌ است‌

هرکه‌ گوید مهدویت‌ نوعی‌ است‌

فهم‌ او را فکر باطل‌ کرده پست‌

قطب‌ مطلق‌ مهدی موعود ماست‌

وین‌ زمین‌ و آسمان چون آسیاست‌

می‌ کند گردش فلک‌ بر دور او

حی‌ و قیوم است‌، غیبت‌ طور او

گشت‌ خواهد ظاهر آن سلطان راد

عالمی‌ را پر کند از عدل و داد

هست‌ فرزند حسن‌(ع،)کابن‌ علی‌ است‌

در دل عارف‌ ظهورش منجلی‌ است‌

از امامان او بود ثانی‌ عشر

بر وی از چشم‌ و دل عارف‌ نگر

اولیاء جزو آیات‌ وی اند

بندة ذات‌ وی و مات‌ وی اند

عصرها را در ولایت‌ هادی است‌

کار ما در عصر او بر شادی است‌

ای گروه عارفان شادی کنید

عبد او باشید و آزادی کنید

خاصه‌ کآن سلطان دین‌ در عصر ما

زد به‌ رحمت‌ اهل‌ عرفان را صلا

باز فرما ای حکیم‌ حق‌ زبان

تاچه‌ گفتی‌ نکته‌ زین دور زمان

تا که‌ آن دریای رحمت‌ جوش کرد

سنگ‌ها هم‌ آب‌حیوان نوش کرد

رحمت‌ ظاهر گواه غایب‌ است‌

وآن امام حی‌ قائم‌ نایب‌ است‌

از علی‌ رحمت‌ ای عالی‌ مقام

فیض‌ مهدی می‌ رسد بر ما مدام

از زبان مهدی آن شاه وفی‌

زبدة الاسرار می‌ گوید صفی‌

لطف‌ مهدی گر نباشد بر زبان

می‌ رسد هرگز کجا فیض‌ بیان

نی‌ همین‌ فیض‌ بیان، بل‌ فیض‌ جان

او بود خلاّق جان و هم‌ جهان

اوست‌ خالق‌، وین‌ همه‌ مخلوق او

هِل‌ صفی‌ مخلوق و از خلاّق گو