گنجور

 
صفی علیشاه

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا مٰا لَکُمْ إِذٰا قِیلَ لَکُمُ اِنْفِرُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ اِثّٰاقَلْتُمْ إِلَی اَلْأَرْضِ أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا مِنَ اَلْآخِرَةِ فَمٰا مَتٰاعُ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا فِی اَلْآخِرَةِ إِلاّٰ قَلِیلٌ (۳۸) إِلاّٰ تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ‌ عَذٰاباً أَلِیماً وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ وَ لاٰ تَضُرُّوهُ شَیْئاً وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ (۳۹) إِلاّٰ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اَللّٰهُ إِذْ أَخْرَجَهُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا ثٰانِیَ اِثْنَیْنِ إِذْ هُمٰا فِی اَلْغٰارِ إِذْ یَقُولُ لِصٰاحِبِهِ لاٰ تَحْزَنْ إِنَّ اَللّٰهَ مَعَنٰا فَأَنْزَلَ اَللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهٰا وَ جَعَلَ کَلِمَةَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا اَلسُّفْلیٰ وَ کَلِمَةُ اَللّٰهِ هِیَ اَلْعُلْیٰا وَ اَللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۴۰) اِنْفِرُوا خِفٰافاً وَ ثِقٰالاً وَ جٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۴۱) لَوْ کٰانَ عَرَضاً قَرِیباً وَ سَفَراً قٰاصِداً لاَتَّبَعُوکَ وَ لٰکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ اَلشُّقَّةُ وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ لَوِ اِسْتَطَعْنٰا لَخَرَجْنٰا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ (۴۲) عَفَا اَللّٰهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَکَ اَلَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ اَلْکٰاذِبِینَ (۴۳) لاٰ یَسْتَأْذِنُکَ اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ أَنْ یُجٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ (۴۴) إِنَّمٰا یَسْتَأْذِنُکَ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ اِرْتٰابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ (۴۵)

ای آن کسانی که گرویدید چیست مر شما را چون گفته شود مر شما را که بیرون روید در راه خدا سنگین می‌شوید بزمین آیا راضی شدید بزندگانی دنیا از آخرت پس نیست مایۀ تعیش زندگانی دنیا در آخرت مگر اندکی (۳۸) اگر بیرون نمی‌روید عذاب می‌کند شما را عذابی دردناک و بدل شما می‌گیرد گروهی غیر شما را و ضرر نمی‌رسانید او را چیزی و خدا بر همه چیز تواناست (۳۹) اگر یاری نکنید او را پس بحقیقت یاری کردش خدا وقتی که بیرون بردندش آنان که کافر شده بودند دویم در وقتی که آن دو در غار بودند هنگامی که مر همراهش را که اندوه مخور بدرستی که خدا با ماست پس فرو فرستاد خدا آرامش را بر او و تقویت کردش بلشگرهایی که نمی‌دید آنها را و گردانید کلمه آنان را که کافر شدند پایین و کلمه خدا آنست بالا و خدا غالب درست کردار است (۴۰) بیرون روید سبک و گران و جهاد کنید بمالهاتان و جانهاتان در راه خدا آن بهتر است شما را اگر باشید بدانید (۴۱) اگر بودی متاعی قریب الوصول و سفری آسان هر آینه پیروی کرده بودند ترا و لیکن دور شد بر ایشان مسافت و بزودی سوگند خواهند خورد بخدا که اگر توانسته بودیم هرآینه بیرون آمده بودیم با شما هلاک می‌گردانیدند نفسهای خود را و خدا می‌داند که ایشانند هر آینه دروغگویان (۴۲) عفو کرد خدا از تو چرا دستوری داد ایشان را تا آنکه ظاهر می‌شد مر ترا آنان که راست گفتند و می‌دانستی دروغگویان را (۴۳) دستوری نمی‌خواهند از تو آنان که می‌گروند بخدا و روز بازپسین که جهاد کنند بمالهاشان و جانهاشان و خدا داناست بپرهیزکاران (۴۴) جز این نیست دستوری نمی‌خواهد از تو مگر آنان که نمی‌گروند بخدا و روز بازپسین و شک کرد دلهاشان پس ایشان در شکشان متردد می‌باشند (۴۵)

« در بیان غزوة تبوک »

مر شما را ای گروه مؤمنین

چیست چون گویند چاوشان دین

کز مکان در راه حق بیرون روید

از گرانی بر زمین مایل شوید

ز آخرت راضی شدید آیا شما

بر حیات دنیوی از ناروا

پس نباشد این حیات دنیوی

غیر اندک نزد دار اخروی

گر که نی بیرون روید اندر قبول

سوی حربی که بود امر از رسول

بر شما باشد عذابی دردناک

حق شما را سازد از وجهی هلاک

هم بَدل سازد شما را در ظهور

جز شما بر قومی از نزدیک و دور

هم بنتوانید چیزی تا زیان

خود رسانیدش ز تعطیل زمان

خود به هر چیزی است قادر در وجود

که هم از وی دارد او بود و نمود

نصرت ار ندهید بر پیغمبرش

داد حق نصرت، هم او شد یاورش

« رفتن پیغمبر(ص) به غار ثور »

چونکه بنمودند کفارش برون

قصد قتلش هم نمودند از کمون

رفت و بوبکرش به صحبت یار بود

ثَانِیَ اثنَینِ إذ هُمَا فِی الغَار بود

خُفت آن شب مرتضی(ع) در بسترش

رفت با یار او به غار از کشورش

صبح رفتند از پی او مشرکان

تا به غار ثور از راه و نشان

گم شد آنجا پی نبردند ایچ راه

که به ماهی رفته زآنجا یا به ماه

مضطرب گردید یار نیک خو

سخت چون بودند اندر جستجو

صاحبش را گفت او محزون مباش

زآنکه حق با ما بود پنهان و فاش

حق فرستاد آن سکینۀ رحمتش

مطمئن تا گشت دل در ساعتش

کرد تأییدش به لشکرهای غیب

تا بود محفوظ در مأوای غیب

شد جُنُودٍ لَّم تَرَوهَا سوی غار

از پی حفظ رسول االله و یار

بازگرداندند اعداء را تمام

مطمئن مانند تا در آن مقام

می بگرداند آن حدیث کافران

پست و بیمقدار اندر امتحان

داد رفعت دعوت اسلام را

بر رسول اتمام کرد اکرام را

غالب و داناست حق در کارها

بر زوال خصم و عون یارها

ذکر قصۀ غار خلاّق الانام

بهر این فرمود اندر این مقام

که پیمبر اندر آن وقتی که بود

یار او یک تن حقش یاری نمود

نیست منصور خدا محتاج کس

نصرت حق چون رسد از پیش و پس

پس برون باید روید اندر تبوک

ار ثقیلید ار سبک بهر سلوک

گر غنی باشید یعنی یا فقیر

یا سواره یا پیاده ناگزیر

رفت باید سوی حرب از جزء و کل

با رسول آن شاه و سرخیل رسل

هم کنید از مال و نفس خود جهاد

در ره حق وین است بِه از علم و داد

گر که دانید این شما را بهتر است

درج اندر قطره بحر گوهر است

امر بر رفتن چو شد سوی تبوک

فرقه ای گشتند ساعی در سلوک

وآن ز انصار و مهاجر از کبار

بوده اند ایشان به رغبت و اختیار

فرقه ای بودند کاره زآن سفر

لیک ز امر حق نپیچیدند سر

فرقه ای هم از منافق سیرتان

خواستند اذن توقف در مکان

آمد این آیت که گر بود این سفر

سهل و نزدیک این کسان را در نظر

بهر طمع و زرّ و مال دنیوی

می نمودندت به رفتن پیروی

لیک چون طیِ مسافت شد بعید

بهر ایشان صعب و شاق آمد پدید

زود باشد که خورند ایشان قسم

کاستطاعت گر که ما را بود هم

با شما می آمدیم اندر جهاد

باشد این گفتارشان کذب و فساد

از یمین کذب بی تشویش و باک

نفس خود را افکنند اندر هلاک

داند آن دانندة غیب و شهود

کاذبند ایشان به سوگند و عهود

زآنکه دارند استطاعت بر خروج

لیک مایل نیست جانشان بر عروج

خواستند اذن توقف از رسول

زآنکه میبودند از رفتن ملول

مغتنم دانست سلطان خرد

تا بمانند آن دورویان در بلد

آمد آیت کز چه دادی اذنشان

عفو فرماید خدایت بی گمان

کز توقف قصدشان باشد فساد

نی که تنها کاهلی اندر جهاد

بر پیمبر نی که این تقصیر بود

ترک اولی بلکه در تدبیر بود

بود اولی گر که می کردی درنگ

تا تو را روشن شدی شهد و شرنگ

تا که گوید راست در آن اعتذار

کاذبان را هم بدانستی شعار

چون نبودی واقف از احوالشان

تا چه باشد علت اهمالشان

پس بُدی اولی که اندر ابتدا

رخصت ایشان را ندادی برملا

تا که روشن می شدت از کردگار

صدق و کذب واقفین در اعتذار

از تو دستوری نجویند از وداد

مؤمنان متّقی بهر جهاد

که بود ایمانشان بی معذرت

بر خدا و هم به روز آخرت

نیست یعنی بر اجازت احتیاج

شیر باشد میل رزم او را مزاج

چون فراهم گردد اسباب نبرد

کی تواند بود ساکن شیر و مرد

کرد چون عزم تبوک آن نیک نام

مرتضی را گفت ماند در مقام

گفته بودش زآنکه جبریل این سفر

نیست لازم حیدر فرخنده فر

زآنکه افتد صلح و برخیزد خلاف

نیست تشویش از نبرد و از مصاف

شیر حق را گو بمان اندر مکان

بهر حفظ شهر و اموال و زنان

زآنکه باشند آن دو رویان در کمین

فتنه ای را پس صلاح آمد چنین

لاجرم فرمود او نایب مناب

آنکه را زو زهرة دریا بُد آب

چند روزی چون بر این آهنگ گشت

بیشه بر شیر از توقف تنگ گشت

بر میان بربست در دم تیغ تیز

بر تبوک او شد روان بهر ستیز

چون پیمبر دید گفتش کز چه رو

آمدی هِشتی سرا را بر عدو

گفت باشد در پناهم شهر و شاه

لیک طعن دشمن آوردم به راه

که علی را با زنان و کودکان

هِشت اندر خانه آن فخر زمان

دیگران را بُرد با خود ز ائتلاف

بوده است از وی مکدّر بی خلاف

گفت بعد از من به غیر از بوتراب

نیست در دنیا و دین نایب مناب

تو مشو غمگین ز طعن دشمنان

کی ز بانگ سگ ز ره شد کاروان

بازگرد ای شیر حق بر جای خود

منتظر می باش بر هیجای خود

وقت رزمت تا رسد با مشرکین

حق بود آگه ز حال متقین

حاصل آنکه صبر نارد مرد کار

تا دهندش اذن بهر کارزار

کی تواند کرد هرگز صبر مرد

تا دهند او را اجازت بر نبرد

برخلاف این منافق سیرتان

کز تو خواهند اذن ماندن در مکان

نیست ایمان آن کسان را بالیقین

بر خدا و بر کتاب و یوم دین

در شک افتاده است ایشان را قلوب

واندر آن ریبند حیران با ذنوب