گنجور

 
صفی علیشاه

وَ إِلیٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً قٰالَ یٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ قَدْ جٰاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ هٰذِهِ نٰاقَةُ اَللّٰهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهٰا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اَللّٰهِ وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (۷۳) وَ اُذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفٰاءَ مِنْ بَعْدِ عٰادٍ وَ بَوَّأَکُمْ فِی اَلْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهٰا قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ اَلْجِبٰالَ بُیُوتاً فَاذْکُرُوا آلاٰءَ اَللّٰهِ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی اَلْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۷۴) قٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِینَ اِسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اُسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صٰالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قٰالُوا إِنّٰا بِمٰا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (۷۵) قٰالَ اَلَّذِینَ اِسْتَکْبَرُوا إِنّٰا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کٰافِرُونَ (۷۶) فَعَقَرُوا اَلنّٰاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قٰالُوا یٰا صٰالِحُ اِئْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلْمُرْسَلِینَ (۷۷) فَأَخَذَتْهُمُ اَلرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ (۷۸) فَتَوَلّٰی عَنْهُمْ وَ قٰالَ یٰا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسٰالَةَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لٰکِنْ لاٰ تُحِبُّونَ اَلنّٰاصِحِینَ (۷۹)

و فرستادیم بثمود برادرشان صالح را گفت ای قوم من بپرستید خدا را نیست مر شما را هیچ الهی جز او بحقیقت آمد شما را حجتی از پروردگارتان این ناقه خداست مر شما را آیتی پس واگذاریدش که بخورد در زمین خدا و مس مکنیدش ببدی پس می‌گیرد شما را عذابی پر درد (۷۳) و یاد کنید هنگامی که گردانید شما را جانشینان از بعد عاد و جای دادتان در زمین که فرا می‌گیرید از جایهای نرمش قصرها و می‌تراشید از کوه‌ها خانه‌ها پس یاد کنید نعمتهای خدا را و تباهی نکنید در زمین تباه‌کاران (۷۴) گفتند جمعی که سرکشی می‌کردند از قومش مر آنان را که ناتوان شمرده شده بودند مر آن را که گروید از ایشان آیا می‌دانید که صالح فرستاده شده است از پروردگارش گفتند به درستی که ما بآنچه فرستاده شده به او گروندگانیم (۷۵) گفتند آنان که سرکشی کردند به درستی که ما به آن کسی که گرویدید به او کافرانیم (۷۶) پس پی کردند آن ناقه را و سرباز زدند از امر پروردگارشان و گفتند ای صالح بیاور بما آنچه وعده می‌دهی ما را اگر هستی از فرستادگان (۷۷) پس گرفتشان آوازی مهیب پس کشتند در خانهاشان فرو مردگان (۷۸) پس روی‌گردان شد از ایشان و گفت ای قوم بحقیقت رسانیدم بشما رسالت پروردگار و پند دادم شما را و لیکن دوست نمی‌دارید پنددهندگان را (۷۹)

« در بیان احوال قوم ثمود و دعوت حضرت صالح علیه السلام »

بعد ذکر قصۀ اصحاب هود

میکند حق ذکر آن قوم ثمود

بوده اند ایشان گروهی ناپسند

وز منال و مال دنیا بهره مند

در توانایی و قدرت بی نیاز

بودشان جا بین شامات و حجاز

بود ز ایشان صالح از پشت و رحم

زآن أخَاهُم گفت ارسلنا بهم

ثَمد گوید آب اندک را عرب

آن زمین کم بود آبش در طلب

بود صالح پشت پنجم از ثمود

گشت او مبعوث از رب ودود

سوی قومش که بُدندی بتپرست

وز مِی ظلم و ستم مخمور و مست

قوم خود را گفت یَا قَومِ اعبُدُواْ

زآنکه می نبود الهی غیر او

قوم بر تکذیب او کردند جد

چون به رأی خود بُدندی مستبد

آیتی گفتند بنما تا که ما

قول تو گیریم بر صدق از خدا

گفت خواهید آنچه مقصود شماست

موجب ایمان به معبود شماست

قوم گفتند از نشان آزمون

صبح با ما سوی صحراء شو برون

از بتان خواهیم ما حاجات خود

هم تو می خواه از خداوند احد

هر که از ما شد دعایش مستجاب

حق بود، گیریم قولش بر صواب

صبح چون شد برقرار خویشتن

خلق بر صحراء شدند از مرد و زن

هر چه استدعا نمودند آن زمان

بر نیامد حاجت قوم از بتان

منفعل گشتند اندر آزمون

پس بگفتند ار ز سنگ آری برون

اشتری آبستنی بسیار مو ی

آوریم ایمان تو را بی گفتگوی

از خدا پس خواست صالح بی درنگ

آمد اندر اهتزاز آن لحظه سنگ

ناقه ای آمد برون در دم بزاد

آن چنان که قوم را بُد بر مراد

جندع ابن عمر از قوم ثمود

گشت مؤمن گفت بر صالح درود

مابقی کردند انکارش مزید

وآن شتر اندر مراعی میچرید

خوردی آب چشمه به رغب ناگزیر

قدر آن هم در عوض می داد شیر

گفت صالح قوم را کآمد به کار

مر شما را معجز از پروردگار

شد شما را ناقة االله این شتر

نعمت از حق بر شما آورده پر

پس گذاریدش که تا از ارض حق

هر چه می خواهد خورد بی طعن و دق

رنج و نقصانی به کس ناید ز وی

لَاتَمَسوهَا بِسُوءٍ از کلّ شیء

ور نه باشد بر شما بیم هلاک

آید از حقتان عذابی دردناک

نعمت حق را به یاد آرید هین

در زمین فرمودتان چون جانشین

نعمتی باشد گر آرید آن به یاد

جانشینید اینکه بعد از قوم عاد

جای داد اندر زمین حجرتان

هم تمکّن بی ز رنج و زجرتان

فصل تابستان برافرازید قصر

از زمین نرم سار آن به حصر

خانه ها بهر زمستان هم ز سنگ

آورید اندر جبالش بی درنگ

تَنْحِتُون یعنی که بهر کاخها

میکنید از کوهها سوراخها

پس به یاد آرید نعمت های او

که شما را داده این نیرو و رو

هم تباهی ناورید اندر زمین

می نباشید از گروه مفسدین

قوم او ز اشرافشان گفتند باز

از طریق عُجب و استکبار و ناز

لِلَّذِینَ استُضْعِفُواْ یعنی بر آن

عاجزی کو بود از ایمانیان

خود شما دارید آیا آگهی

أنَّ صَالِحاً مرْسَلٌ مِّن ربِّهِ

یعنی او پیغمبر است از رب خود

وآنکه بر وی نگرود خوار است و رد

مؤمنان گفتند بر هر چه از یقین

شد فرستاده وی از توحید و دین

ما بر آن داریم ایمان بالتمام

بنده و محکوم آن تاج الکرام

هست امرش اظهر از مهر و فلک

عاقلی حاشا کز او افتد به شک

باز از استکبار گفتند آن کسان

نیست ما را هیچ ایمانی بر آن

بر هر آنچ ه آوردهاید ایمان شما

هم بر آن از کافران باشیم ما

ابن سالف ناقه را پس کرد پی

مابقی راضی بُدند از فعل وی

ناقه را پس کُشته باشند آن همه

زآنکه می بودند یار مظلمه

سرکشی کردند ز امر ذوالمنن

خالق و پروردگار خویشتن

هم بگفتند آور ای صالح به ما

آنچه کردی وعده از رنج و بلا

گر تویی از مرسلین اندر سبل

صدق باشد پس یقین وعدة رسل

پس گرفت آن بی هشان را زلزله

بعد صیحه از زمین در هایله

پس سراها صبح بُد ویرانه ها

مرده بودند آن همه در خانه ها

صالح از آن قوم رو گردانده بود

زآن زمان که ناقه را کُشتند زود

از تحیّر گفت ای قوم این عجب

من رساندم بر شما پیغام رب

هم شدم ناصح شما را شاهد اوست

لیک ناصح را بنگرفتید دوست

تا به اینجا بود تفسیر کلام

جو ز تاریخ آن شروحش را تمام

« حکایت حضرت صالح از روایات و سیَر »

قصۀ صالح به تفصیل است ضبط

در تواریخ ار بر آنت هست ربط

از روایات و سیَر هم مجملی

زآن به نظم آرم شنو گر مایلی

شانزده از عمر صالح رفته بود

که شد او مبعوث بر قوم ثمود

دعوتش بر قوم بُد صد سال و بیست

بعد از آن در مکه شد چندی به زیست

وجه عَقر نَّاقَه گر داری معاف

گفته اند اهل سیَر بر اختلاف

حاصل آنکه ناقه چون گردید پی

شد به صالح قوم بهر عذر وی

که نبُد در قتل او ما را گناه

کُشت او را بی نژادی بی پناه

گفت صالح بچه اش را هر طرف

رفته باشد آورید اکنون به کف

گر به دست آرید او را با شتاب

از شما شاید شود رفع عذاب

قوم بر دنبال او رفتند زود

کآورند او را به دست از مهر و جود

بچه شد بر کوه ز استیصال خویش

قوم را چون دید بر دنبال خویش

گفت صالح بی گمان آمد عذاب

نیست بهر چاره ره، بستند باب

یک زنی بود از فواحش بد نسب

بُد قطامه نام نحسش در عرب

ابن سالف را محرک گشت و وی

ناقة االله را نمود از کینه پی

ناقه را او کُشت و در آخر زمان

کُشت صالح را کسی از ناکسان

هم قطامه شد به کفر او سبب

تیغ تا زد بر ولیّ حق نسب

مرتضی کو بود اول مرد دین

کس نبود از هیچ ره با او قرین

صالح المؤمن از این رو در کتاب

خوانده او را حق تعالی ز انتساب

ناقة االله عقل دور اندیش توست

وآن قطامه نفس کافر کیش توست

قوة شهوانیت باشد غدار

کآن قطامه داردش بر نابکار

بچۀ ناقه است اعمال نکو

ناقه پی شد، بچه گرداند از تو رو

می نماند هیچ او بی مادرش

هر چه جویی بیش، یابی کمترش

قتل پیغمبر چو پیشت سهل ماند

مصطفی(ص) رفت از سرا، بوجهل ماند