گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

وَ هُوَ اَلَّذِی یُرْسِلُ اَلرِّیٰاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتّٰی إِذٰا أَقَلَّتْ سَحٰاباً ثِقٰالاً سُقْنٰاهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنٰا بِهِ اَلْمٰاءَ فَأَخْرَجْنٰا بِهِ مِنْ کُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ کَذٰلِکَ نُخْرِجُ اَلْمَوْتیٰ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۵۷) وَ اَلْبَلَدُ اَلطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ اَلَّذِی خَبُثَ لاٰ یَخْرُجُ إِلاّٰ نَکِداً کَذٰلِکَ نُصَرِّفُ اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ (۵۸)

و اوست که می‌فرستد بادها را بشارت‌دهندگان میان دو دست رحمتش تا چون بردارد ابر گران بار را برانیم آن را از برای بلدی مرده پس فرو فرستیم بآن آب را پس بیرون آوریم بآن از همه ثمرها همچنین بیرون نمی‌آوریم مردگان را باشد که شما پند گیرید (۵۷) و بلد پاکیزه بیرون می‌آید رستنیهایش باذن پروردگارش و آنچه پلید شد بیرون نمی‌آید مگر اندک بیفایده همچنین می‌گردانیم آیتها را از برای گروهی که شکر می‌کنند (۵۸)

اوست آن کس که فرستد بادها

مژده بر رحمت دهد ز امدادها

پیش از آنکه بر زمین ریزد مطر

بادها بدهند از باران خبر

بادها تا چون به خود گیرند بر

ابرهایی که گرانند از مطر

هر چه باشد ابر از باران ثقیل

حمل آن بر بادها باشد قلیل

ابر را رانیم اندر اهتزاز

بهر احیای زمینِ مرده باز

پس به سوی آن زمین یا آن سحاب

نازل از بحر عطاء سازیم آب

پس به آن آریم بیرون از زمین

میوه ها از هر قبیلی دلنشین

هم بدینسان مردگان را از قبور

ما برون آریم در یوم النشور

یعنی آنسان که زمین یابد حیات

ز آب و روید زآن به هر فصلی نبات

مردگان را هم ز خاک تیره گون

آوریم آنگه، که وقت آید برون

نیست فرقی، دارد ار فهمی عروج

در میان آن خروج و این خروج

شاید از صورت به معنی پی برید

وآن به فهم آرید گر دانشورید

هر زمین پاک و شایسته که آن

قابل زرع است و صالح رایگان

رُستنی ها روید از وی صد هزار

چونکه فرمان باشد از پروردگار

وآنکه باشد شوره و ناپاک و بد

زآن برون ناید گیاه الاّ نکد

همچو قلب مؤمن و کافر به فرض

زد مثل آن هر دو را حق بر دو ارض

آن یک از آیات حق یابد رشاد

وین یکی زاید در او بخل و عناد

ما بگردانیم آیت های خود

این چنین شرح از مثال نیک و بد

بر گروهی کز یقین دارند سهم

شکر نعمتها کنند از عقل و فهم

یک حکایت از معاویه مراست

گر کنم ذکرش در این موقع بجاست

زآن گذشتم لیک تا تفسیر من

نزد هر قومی بود بس مؤتمن

کس نگوید کاین سخن مستهجن است

یا که آن بیفائده یا موهن است

گر معاویه چنان است ار چنین

عامه اش دانند خال المؤمنین

من نه از تقلید با کس مبغضم

لیک در این یک عقیدت معرضم

یا نگشتستی در این معنی دقیق

یا نداری عقل و ادراکی عمیق

من تو خود دانی که صوفی مشربم

صلح کل با هر گروه و مذهبم

نی سخن گویم به تقلید و عناد

نی ز اصلاح آورم رو بر فساد

نیست صوفی را خصومت با کسی

خواه گُل باشد در این ره یا خسی

لیک باید خار را از گل شناخت

بلبلان را دل به گل بایست باخت

هیچت ار نبود تمیز نیک و بد

چون صنم را می شناسی از صمد

جمع ضدین ار که داری ننگ و نام

نیست ممکن لب فرو بند از کلام

گر رسول حق تعالی بوده نوح

جز به دوزخ نیست کنعان را فتوح