گنجور

 
صفی علیشاه

هَلْ أَتٰاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْرٰاهِیمَ اَلْمُکْرَمِینَ (۲۴) إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ سَلاٰمٌ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ (۲۵) فَرٰاغَ إِلیٰ أَهْلِهِ فَجٰاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ (۲۶) فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ قٰالَ أَ لاٰ تَأْکُلُونَ (۲۷) فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قٰالُوا لاٰ تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلاٰمٍ عَلِیمٍ (۲۸) فَأَقْبَلَتِ اِمْرَأَتُهُ فِی صَرَّةٍ فَصَکَّتْ وَجْهَهٰا وَ قٰالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ (۲۹) قٰالُوا کَذٰلِکَ قٰالَ رَبُّکِ إِنَّهُ هُوَ اَلْحَکِیمُ اَلْعَلِیمُ (۳۰) قٰالَ فَمٰا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا اَلْمُرْسَلُونَ (۳۱) قٰالُوا إِنّٰا أُرْسِلْنٰا إِلیٰ قَوْمٍ مُجْرِمِینَ (۳۲) لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجٰارَةً مِنْ طِینٍ (۳۳) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُسْرِفِینَ (۳۴) فَأَخْرَجْنٰا مَنْ کٰانَ فِیهٰا مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (۳۵) فَمٰا وَجَدْنٰا فِیهٰا غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ (۳۶) وَ تَرَکْنٰا فِیهٰا آیَةً لِلَّذِینَ یَخٰافُونَ اَلْعَذٰابَ اَلْأَلِیمَ (۳۷)

آیا آمد ترا حکایت مهمانان ابراهیم گرامی‌داشتگان (۲۴) هنگامی که داخل شدند بر او پس گفتند سلاما گفت سلام گروهی ناشناختگان (۲۵) پس نهانی رفت بسوی کسانش پس آورد گوساله فربه (۲۶) پس نزدیک ساخت آن را بایشان گفت آیا نمی‌خورید (۲۷) پس برداشت نهانی از ایشان ترسی گفتند مترس و مژده دادند او را به پسری دانا (۲۸) پس شروع کرد زنش در فریاد پس زد برویش و گفت پیرزالی‌ام نازاینده (۲۹) گفتند همچنین گفته است پروردگارت که اوست درست کار دانا (۳۰) گفت پس چیست کار شما ای فرستاده‌شدگان (۳۱) گفتند بدرستی که ما فرستاده شدیم بگروهی گناهکاران (۳۲) تا سر دهیم بر ایشان سنگها از گل (۳۳) نشان کرده شده نزد پروردگارت برای اسراف‌کاران (۳۴) پس بیرون کردیم آنکه بود در آن از مؤمنان (۳۵) پس نیافتیم در آن جز خانه از مسلمانان (۳۶) و واگذاشتیم در آن علامتی از برای آنان که می‌ترسند از عذاب پر درد (۳۷)

بر تو آیا آمد ای کامل نهاد

حرف مهمانان ابراهیم راد

که گرامی نزد حق سبحانه

بوده اند آن ضَیفها یا نزد او

ده فرشته بوده اند آن یا که هفت

زآن یکی جبریل امین وحی زفت

آمد ابراهیم را اینسان گمان

که بوند ایشان مر او را میهمان

چون به او داخل شدند اندر ورود

پس بگفتندش سلام و هم درود

گفت ابراهیمشان بعد از سلام

ناشناسایید ای قومم تمام

بر شما یعنی ندارم اطلاع

کز کجایید و که اید این اجتماع

کرد پس میل او به سوی اهل خویش

تا طعامی بهرشان آرد به پیش

عِجل بریانی بیاورد او سمین

پیششان نزدیک بنهاد او زمین

گفت آیا نی خورید از این طعام

همزه بر تأکید اکل است این مقام

ز اکل کردند امتناع اندر نهفت

ساره، ابراهیم را زآن حال گفت

آمد ابراهیم را افزون شگفت

پس از ایشان ترس در خاطر گرفت

زآنکه می بود ار کسی دشمن به کس

از طعامش می نخوردی یک عدس

پس بگفتندش که ما افرشته ایم

می مترس از ما که از آن رشته ایم

پس بدادندش بشارت در کلام

بر غلامی عالم و کامل مقام

سوی خانه پس نهادی رو، زنش

میزد او فریاد اندر روزنش

پس طپانچه زد به روی آن دلفروز

که ز زادن من عقیمم هم عجوز

پس بگفتندش ملایک همچنین

این بود گفتار ربّ العالمین

ما نگوییم اعنی این از پیش خود

بلکه هست از جانب ربّ الاحد

کرد حکم او بر ولد هم داند او

که عقیمی و نزادی هیچ تو

هِشت ابراهیم خوف و اُشتلم

گفت پس یَا مُرْسَلُونَ مَا خَطْبُکُم

چیست آن کار بزرگی که به آن

آمدید از امر حق از آسمان

می بگفتندش فرستاده شدیم

ما به قوم مجرمین زآن آمدیم

تا بر ایشان خود فرستیم از سماء

ما حجارة از گِل، این است اقتضاء

وآن حجرها نزد ربّت آمده

مسرفین را خود نشان کرده شده

پس برون خواهیم آورد آن زمان

هر که باشد اندر آن از مؤمنان

پس نیابیم اندر آن جز یک سرا

که بود از مسلمین مانا بجا

وآن سرای لوط و دخترهای اوست

مابقی اندر زمین قریه فروست

آیتی باقی گذاریم اندر آن

بهر آن کو ترسد از رنج گران

یعنی احجار مسوّم کز هلاک

شد علامت وز عذاب دردناک