گنجور

 
صفی علیشاه

وَ وَصَّیْنَا اَلْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَیْهِ إِحْسٰاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً حَتّٰی إِذٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قٰالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ اَلَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلیٰ وٰالِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صٰالِحاً تَرْضٰاهُ وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَ إِنِّی مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ (۱۵) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مٰا عَمِلُوا وَ نَتَجٰاوَزُ عَنْ سَیِّئٰاتِهِمْ فِی أَصْحٰابِ اَلْجَنَّةِ وَعْدَ اَلصِّدْقِ اَلَّذِی کٰانُوا یُوعَدُونَ (۱۶)

و وصیت نمودیم انسان را بوالدینش خوبی کردن برداشت او را مادرش بدشواری و بنهادش بدشواری و حملش و بریدنش از شیر سی ماه است تا چون رسید تواناییش و رسید بچهل سال گفت پروردگار من در دل من انداز که شکر کنم نعمت ترا که انعام کردی بر من و بر والدینم و اینکه بکنم کار شایسته را که پسندی آن را و شایستگی ده مرا در اولادم بدرستی که من بازگشت نمودم بسوی تو و بدرستی که منم از منقادان (۱۵) آنها آنانند که می‌پذیریم از ایشان بهترین آنچه کردند و در می‌گذریم از بدیهای ایشان باشند در اهل بهشت وعده راستی که بودند وعده داده می‌شدند (۱۶)

هم وصیّت کرده ایم از فرض عین

کآدمی نیکی کند بر والدین

مادرش چون حملش از سختی نمود

هم نهاد او را به سختی آنچه بود

حمل او تا گیردش از شیر باز

سی مَه است از حکم آن دانای راز

تا رسید از کودکی از روی نقل

بر کمال قوّت و ادراک و عقل

چون رسد او بر چهل سال از قرار

گوید از شأنش که ای پروردگار

کن مرا از بخشش بی علتت

مولع و ملهم به شکر نعمتت

زآنچه بر من کردی اِنعام از کرم

همچنین بر والدینم دم به دم

هم شوم ملهم به کردار نکو

موجب خوشنودیّت تا باشد او

بر صلاح آور مر ا از نیّتم

جاری آن را ساز در ذریّتم

بر تو گشتم باز ز اشیاء جهان

هم تو را باشم ز گردن هِشتگان

آن گروهند آنکه نیکوتر عمل

گردد از ایشان قبول لم یزل

درگذشته هم شود ز اجرامشان

بر نکویی ثبت گردد نامشان

در میان اهل جنّت که خدای

وعده داد از راستیشان بر عطای

وعده ای که وعده داده می شدند

بر بهشت عدن و جای ارجمند