گنجور

 
صفی علیشاه

وَ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ وَکِیلاً (۱۳۲) إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا اَلنّٰاسُ وَ یَأْتِ بِآخَرِینَ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَلیٰ ذٰلِکَ قَدِیراً (۱۳۳) مَنْ کٰانَ یُرِیدُ ثَوٰابَ اَلدُّنْیٰا فَعِنْدَ اَللّٰهِ ثَوٰابُ اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۱۳۴) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّٰامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدٰاءَ لِلّٰهِ وَ لَوْ عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ أَوِ اَلْوٰالِدَیْنِ وَ اَلْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللّٰهُ أَوْلیٰ بِهِمٰا فَلاٰ تَتَّبِعُوا اَلْهَویٰ أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۳۵)

و مر خدا راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است و کافیست خدا کارگزار (۱۳۲) اگر خواهد ببرد شما را ای مردمان و بیاورد دیگران را و باشد خدا بر آن توانا (۱۳۳) کسی که باشد که بخواهد ثواب دنیا را پس نزد خداست ثواب دنیا و آخرت و باشد خدا شنوای بینا (۱۳۴) ای آن کسانی که ایمان آوردید باشید کارگزاران فرمانروا بعدالت گواهان مر خدا را و اگر چه باشد بر خودهاتان یا والدین و خویشان اگر باشد توانگر یا محتاج پس خدا سزاوارتر است بآنها پس پیروی مکنید خواهش خود را که میل کنید و اگر به پیچانید یا اعراض کنید پس بدرستی که خدا باشد بآنچه می‌کنید آگاه (۱۳۵)

هر چه باشد در سماوات و زمین

هست او را از پی طاعت یقین

جمله را بر درگهش روی نیاز

بر مهمّات خلایق کارساز

اوست کافی بر مهم بندگان

گر بداند یا نداند بنده آن

أیها النَّاس ار خدا خواهد برد

مر شما را دیگران را آورد

این خلایق را کند زیر و زبر

می پدید آرد ز نو خلق دگر

از چه میباشید مغرور جهان

کوست واپس ماندة بگذشتگان

بر منال و مال دنیا غرّه اید

لاف خورشیدی زنید و ذرّه اید

ذره باقی نیست الاّ ساعتی

بر بقای خود ندارد طاقتی

کرّ و فرّ او دمی اندر هواست

بین دم دیگر که چون معدوم و لاست

یک دم ار بالد که شمس بی فیم

هستیاش گوید به آنی لاشیام

« طلب کردن هارون الرشید پندی از بهلول »

گفت با بهلول هارون الرشید

گو مرا پندی که بس باشد مفید

گفت زین ملکی که نک در دست توست

بود دست دیگران اندر نخست

بر تو شد زآنها به خواری منتقل

بر تو هم هرگز نماند مستقل

عن قریب افتد به دست دیگران

تا نبندی دل ز نادانی بر آن

داد از دینارها بر وی هزار

گفت مال مردمم ناید به کار

کی فقیر از مال و زر فربه بود

گر دهی بر صاحبانش بِه بود

با شما گویند اصحاب قبور

کای گرفتاران این دارالغرور

بسته اید اینگونه دل بر مال و جاه

بر زن و فرزند و ملک و تخت و گاه

چون شما بودیم هم ما در فنون

خاکمان کرد این چنین پست و زبون

ملک و گنج و عیش و نوش و فرّ و زور

شد بدل بر گور تنگ و مار و مور

رفت از دست آن حظوظ و آن شکوه

نک بدینسانیم در رنج و ستوه

خانه ها و قصرها برساختیم

دل به حسرت زآن همه پرداختیم

نک بود خاک سیه مأوای ما

فقر و حاجت، عزّ و استغنای ما

زندگان را همچنین چون مردگان

میکند تبدیل حق در هر زمان

بس کسان را صبح بودی جاه و گاه

شامشان می بود جا در خاک راه

حق بر این ایجادها و اعدام ها

هست قادر هم به نفی نام ها

دخترِ نعمان منذر در خبر

با خلیفه گفت یا شخص دگر

در جواب او چو کرد از وی سؤال

بر شما بگذشت چون ایّام و حال

کمترین حال آن که صبحی در نمود

بود ما را در نواحی هر چه بود

شام چون گردید بر ما کرد رحم

هر که ما را دید در تفسیده لحم

زین رقم نُه ده، نُه صد، نُه صد هزار

هر سحر جاری است تا نصف النهار

نیست محتاج بیان پیداتر است

زآنچه بینی گرچه مهر خاور است

این کند حق در مقام خفض و رفع

تا که دانی قادرش بر ضرّ و نفع

آنکه می خواهد به پاداش عمل

خیر دنیای دنی از ماحصل

چون مجاهد کو رود سوی جهاد

بهر تحصیل غنیمت با عباد

پس بود نزد خدا بی معذرت

خیر دنیا هم ثواب آخرت

آنکه دنیا خواست اندک همّت است

وآنکه جوید آخرت ذی رفعت است

میبرند این هر دو بهر از نعمتش

لیک هر طالب به قدر همّتش

آنکه شه بر وی سپارد مخزنی

شب روی گر خواست باشد کودنی

حق به قول و فعل هر برنا و پیر

گر همی دانی سمیع است و بصیر

بس سخنها کوست نیک و فعل زشت

باطنش دوزخ بود ظاهر بهشت

گفت زآن رو بر م قالاتم سمیع

همچنین بینا به افعال شنیع

تا بدانی لطف و بخشش های ژرف

مبتنی باشد به معنی نی به حرف

ای گروه مؤمنان باز ایستید

بر اقامۀ عدل گر حق ذیستید

هم گواهان حق اندر راستی

خارج اعنی از کجی و کاستی

این شهادت گرچه بر نفس شماست

آورید اقرار بر وی، حق و راست

گر شما را حقّ کس بر گردن است

اعتراف آثار صدق روشن است

آنکه بر توحید حق باشد گواه

هم دهد بر خود گواهی ز انتباه

هم دهد گر بهر مادر یا پدر

یا ز بهر اقرباء در نفع و ضر

هست مشهود علیه ار مال دار

یا که مسکین هر دو را یکسان شمار

ده شهادت از ره انصاف و داد

نی ز روی میل نفس کج نهاد

در گواهی بِه که پردازی ضمیر

زآن تصوّر کآن غنی است این فقیر

حق بر ایشان است اولی در امور

تا کند ز ایشان رعایت بی قصور

بر هوی از حق نگردانید رو

گفت چون لَا تَتَّبِع أن تَعدِلُواْ

در گواهی بی ز میل نفس خویش

از طریق صدق و عدل آیید پی ش

ور بپیچانید بر ناحق زبان

بهر کتمان در حقوق مردمان

یا کنید اعراض از حق یک شعیر

اوست بر اعمالتان یکجا خبیر