گنجور

 
صفی علیشاه

وَ مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَی اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ اَلْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً مُبِیناً (۳۶) وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اِتَّقِ اَللّٰهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اَللّٰهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی اَلنّٰاسَ وَ اَللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ فَلَمّٰا قَضیٰ زَیْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاکَهٰا لِکَیْ لاٰ یَکُونَ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوٰاجِ أَدْعِیٰائِهِمْ إِذٰا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کٰانَ أَمْرُ اَللّٰهِ مَفْعُولاً (۳۷)

و نمی‌باشد مر مرد با ایمان را و نه زن با ایمان را چون گذارش دهد خدا و رسول او امری را که بوده باشد مر ایشان را اختیاری از امر ایشان و کسی که نافرمانی کرد خدا را و پیغمبر او را پس بتحقیق که گمراه‌شدنی هویدا (۳۶) و چون می‌گفتی مر آن را که احسان خدا بر او و احسان کردی بر او نگاهدار با خود جفت خود را و بپرهیز از خدا و پنهان دار در نفس خود آنچه را خدا ظاهر کننده است و بیم داشتی از مردم و خدا سزاوارتر است آنکه بیم نمایی آن را پس چون واگذارد زید از او حاجت را تزویج کردیم بتو او را تا نبوده باشد بر مؤمنان باکی در جفتهای پسر خوانده‌های ایشان چون گذاردند از ایشان حاجت را و می‌باشد فرمان خدا کرده شده (۳۷)

« در بیان قصۀ زینب و زید »

هست مروی چونکه زینب را رسول

خواست بهر زید گشت او زین ملول

بُد چو عمّه زادة پیغمبر او

هم جمیله کرد اِباء زآن شوهر او

بر گمانش که پیمبر مر ورا

بهر خود خواهد رضاء شد ز ابتدا

یافت چون کو را ز بهر زید خواست

در غضب شد گفت این ناید به راست

آمد آیت نیست بر مؤمن سزا

همچو عبد االله حجش از نارضا

هم زنی کو مؤمنه چون زینب است

تا بپیچد سر ز امری کز رب است

چونکه شد حکم خداوند و رسول

نزد کاری و اینست ثابت در اصول

اینکه باشد بهر آنها اختیار

از امور خویش هست ار حق گذار

وآنکه عاصی بر خدا و بر رسول

گشت خود کرده است گمراهی قبول

هست در گمراهیی بس آشکار

چون شنید این زینب آمد به اعتذار

من به حُکمت را ضیام گفت آنچه هست

عقد وی پس مصطفی (ص) با زید بست

هم فرستادش صداق از مال خویش

داد مردم را طعام افزون و بیش

ابن ابراهیم در تفسیر خود

کرده ذکر اینسان ز اخبار و سند

که به حجرة زید روزی مصطفی(ص)

رفت دید او زینب نیکو لقا

گفت تحسین خالقی را کآفرید

این چنین حسنی که مثلش کس ندید

چونکه آمد زید زینب گفت باز

آنچه بشنید از رسول پاک باز

گفت شاید کرده میل آن مقتدا

گر که خواهی سازمت این دم رها

گفت شاید گر تو ام بدهی طلاق

او نخواهد می نگردم جفت طاق

زید آمد نزد آن بحر عطا

جفت خود را گفت من سازم رها

گفت باعث چیست مانا خدمتی

گشته فوت از وی بود یا تهمتی

گفت نی باالله کز آن پاکیزه خو

من ندید م جز نکویی یک تسو

از شرافت لیک یا روی نکو

بس ترفع می نماید بر من او

گفت پیغمبر که دار او را نگاه

وز خدا ترس از طلاقش بی گناه

کرد او اصرار در باب طلاق

در طلاق از جفت تا گردید طاق

حق کند اخبار پیغمبر از این

که به یاد آر ای رسول پاک دین

چونکه گفتی بر کسی کانعام کرد

نعمت خود بر وی آن خلاّق فرد

زوجه ات را دار بهر خود نگاه

می بپرهیز از خدا زین نابخواه

یاد کن کردی چو در نفست نهان

آنچه حق ظاهر کننده بود آن

از نکاح زینب ار بدهد طلاق

زید او را یا ارادة آن سیاق

بود ترس از مردمت در سرزنش

وز لب هر کج خیالی بد منش

که پیمبر از پسر بگرفت زن

گفت او را ده طلاقش بهر من

حق احق است آنکه تا ترسی از او

کو بداند رازها را مو به مو

چون تو دانستی که زینب جفت توست

از تو پنهان گر کنی ناید درست

طعن مردم خائفت ز اظهار کرد

زآنچه حقت داد و برخوردار کرد

این عتابی بر پیمبر بُد ز حق

کامر زینب را چه پوشی از فرق

آنچه من خواهم که سازم برملا

تو کنی از خلق ز اظهارش حیا

پس چو آن هنگام که بگذارد زید

حاجت خود را ز زینب رفت قید

با تو تزویجش نمودم از فَرَج

تا دگر بر مؤمنین نبود حرج

که زن فرزند خوانده بر انام

نیست چون در جاهلیّت آن حرام

چونکه بگذارند ز ایشان در سیاق

حاجت خویش از نکاح و از طلاق

یابد امری که خدا خواهد وقوع

در مقامات از اصول و از فروع