گنجور

 
صفی علیشاه

فَأَلْقیٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِیَ ثُعْبٰانٌ مُبِینٌ (۳۲) وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذٰا هِیَ بَیْضٰاءُ لِلنّٰاظِرِینَ (۳۳) قٰالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ عَلِیمٌ (۳۴) یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ فَمٰا ذٰا تَأْمُرُونَ (۳۵) قٰالُوا أَرْجِهْ وَ أَخٰاهُ وَ اِبْعَثْ فِی اَلْمَدٰائِنِ حٰاشِرِینَ (۳۶) یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَحّٰارٍ عَلِیمٍ (۳۷) فَجُمِعَ اَلسَّحَرَةُ لِمِیقٰاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۳۸) وَ قِیلَ لِلنّٰاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (۳۹) لَعَلَّنٰا نَتَّبِعُ اَلسَّحَرَةَ إِنْ کٰانُوا هُمُ اَلْغٰالِبِینَ (۴۰) فَلَمّٰا جٰاءَ اَلسَّحَرَةُ قٰالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنٰا لَأَجْراً إِنْ کُنّٰا نَحْنُ اَلْغٰالِبِینَ (۴۱) قٰالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ إِذاً لَمِنَ اَلْمُقَرَّبِینَ (۴۲)

پس انداخت عصایش را پس آن‌گاه آن بود اژدهایی آشکار (۳۲) و برآورد دستش را پس آن‌گاه آن نمود سفید نورانی مر نگاه‌کنندگان را (۳۳) گفت مر آن جماعت را که بودند پیرامونش بدرستی که این هر آینه ساحریست دانا (۳۴) می‌خواهد که بیرون کند شما را از زمینتان بسحرش پس چه می‌فرمائید (۳۵) گفتند باز دارید او را و برادرش را و بفرست در شهرها جمع‌آورندگان را (۳۶) که بیارند ترا هر ساحری دانا (۳۷) پس جمع کرده شدند ساحران برای وعده‌گاه روزی معلوم (۳۸) و گفته شد مر مردمان را که آیا شما هستید اجتماع‌کنندگان (۳۹) باشد که ما پیروی کنیم ساحران را اگر باشند ایشان غالبان (۴۰) پس چون آمدند ساحران گفتند مر فرعون را که آیا بدرستی که باشد مر ما را مزدی اگر باشیم ما غالبان (۴۱) گفت آری و بدرستی که شمائید آن‌گاه هر آینه از نزدیکان (۴۲)

« در بیان انداختن موسی علیه السلام عصا را و اژدها شدن آن »

پس بیفکند او عصا را ز اختیار

در زمان شد اژدهایی آشکار

پس بترسید از ظهور آن مهم

حاضران گشتند در دم منهزم

روی بر فرعون آورد اژدها

تا برد او را فرو در خود به جا

گفت ای موسی بگیرش پس گرفت

شد عصا باز او به دستش بی شگفت

گفت داری هیچ دیگر آیتی

دست خود را پس در آورد آن فتی

بود دست او درخشنده و سفید

ناظران دیدند آن را پس پدید

گفت با اشراف که دورش بُدند

ساحری داناست این مرد از پسند

خواهد از سحری که دارد در فنون

مر شما را زین زمین سازد برون

پس چه فرمایید اندر کار او

مشورت را تا کنیم آن را نکو

این دلیل است آنکه فرعون از نخست

عاجز از موسی شد ار فهمی درست

زآنکه آمد از ربوبیّت به زیر

مشورت با بندگان را شد مشیر

وآنکه گفت از مُلکمان خواهند هان

تا برون سازند این جادوگران

کرد استشعار ز استیلای او

بر زمین مصر اندر گفتگو

هم ز موسی کرد مر تنفیرشان

تا به او ایمان نیارند از نشان

گفت از سحری که این مجنون کند

از مکان و ملکتان بیرون کند

پس بگفتند امر این دو مرد را

کن به تأخیر از پی حیلت رها

هم برانگیز از پی جمع آوری

کآورند از ملک هست ار ساحری

کن روان مردان که تا حاضر کنند

ساحران را که به جادو ذی فنند

ساحران گشتند پس در مصر جمع

روز معلومی که او را بود طمع

مردمان را گفته شد کآیا شما

مجتمع گردید از بهر نما

پیروی شاید کنیم از ساحران

غالب ار گردند اندر امتحان

پس چو بر وی آمدند آن ساحران

می بگفتند این به فرعون گران

هیچمان آیا بود مزدی ز تو

غالب ار باشیم ما خود بر عدو

گفت آری مر شما را اجرهاست

بل ز نزدیکان شمایید این بجاست