گنجور

 
صفی علیشاه

رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اَللّٰهِ وَ إِقٰامِ اَلصَّلاٰةِ وَ إِیتٰاءِ اَلزَّکٰاةِ یَخٰافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ اَلْقُلُوبُ وَ اَلْأَبْصٰارُ (۳۷) لِیَجْزِیَهُمُ اَللّٰهُ أَحْسَنَ مٰا عَمِلُوا وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَللّٰهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ (۳۸) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمٰالُهُمْ کَسَرٰابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ اَلظَّمْآنُ مٰاءً‌ حَتّٰی إِذٰا جٰاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اَللّٰهَ عِنْدَهُ فَوَفّٰاهُ حِسٰابَهُ وَ اَللّٰهُ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (۳۹) أَوْ کَظُلُمٰاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشٰاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحٰابٌ ظُلُمٰاتٌ بَعْضُهٰا فَوْقَ بَعْضٍ إِذٰا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرٰاهٰا وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ (۴۰) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلطَّیْرُ صَافّٰاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاٰتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِمٰا یَفْعَلُونَ (۴۱)

مردانی که باز نمی‌دارد ایشان را بازرگانی و نه خرید و فروختنی از ذکر خدا و بر پا داشتن نماز و دادن زکاة بیم دارند روزی که می‌گردد در آن دلها و دیدها (۳۷) تا جزا دهد ایشان را خدا بهتر از آنچه کردند و زیاده دهد ایشان را از کرم خود و خدا روزی می‌دهد آن را که می‌خواهد بدون حساب (۳۸) و آنان که کافر شدند کردارهاشان چون سرابیست در زمین همواری که می‌پندارد آن را تشنه تا چون آمد آن را نیافتش چیزی و یافت خدا را نزدش پس تمام داد او را حسابش و خداست زود حساب (۳۹) یا چون تاریکیهایی در دریایی عمیق که فرو پوشد او را موجی که باشد از بالایش موجی از بالایش ابری تاریکیهاست بعضیشان بالای بعضی چون بیرون آرد دستش را نزدیک نیست که به بیندش و کسی که نگردانید خدا برایش نوری پس نباشد مر او را هیچ نوری (۴۰) آیا ندیدی که خدا تسبیح می‌کند مر او را آنکه در آسمانها و زمین است و پرنده بال‌گشادگان در هوا همه بتحقیق دانسته نمازش را و تسبیحش را و خدا داناست بآنچه می‌کنند (۴۱)

آن رجالی که نسازد مشتغل

قلبشان را شغل های متصل

یا تجارت یا که بیع از ذکر حق

وز نماز آید چو وقتش بر نسق

هم ز ایتاء زکات اندر قبول

می بترسند از چنان روز مهول

که در آن ز ادراک گردد قلبها

هم ز دیدن دیده های با ضیا

تا جزاء بدهد خداشان نیکتر

زآنچه کردند آن گروه نیک فر

هم ز فضلش می فزاید بر ثواب

هم دهد روزی چو خواهد بی حساب

میدهد روزی خدا بر هر که خواست

می فزایدش ار فزونی را سزاست

وآن کسان که نگرویدند از بتر

هست اعمال نکوشان سر به سر

چون سرابی بر زمین صاف و راست

تشنه پندارد که آب آن بی خطاست

پس چو آرد سوی او از دور رو

می نیابد چیزی اندر جستجو

نزد خود یابد خدا را در عذاب

کش تمام آرد جزاء را در حساب

حق نماید هر حسابی را به زود

تا عملها چیست در یوم الورود

یا بود کردار نیک آن فریق

همچو در تاریکی بحری عمیق

که بپوشد روی آن را موجها

فوق هم اندر حضیض و اوجها

فوق آن باشد سحابی در هجوم

که شود زآن ستر انوار نجوم

بعضی از آن تیرگی های چنان

فوق بعض دیگر آمد در مکان

پس کسی کاندر میان آن ظُلَم

مانده باشد غرق اندر موج و یم

دست خود را چون برون آرد به پیش

نیست نزدیک آنکه بیند دست خویش

هر که او را می نگرداند اِله

نوری او را نیست نور از هیچ راه

نیست یعنی رهنمایی یا رهی

عقل روشن یا که قلب آگهی

هیچ آیا می ندیدی که خدا

جمله تسبیحش نمایند از ولا

هر که باشد در سماوات و زمین

مرغهای بال بگشوده چنین

جمله از تعلیم حق دانسته اند

خواندن و تسبیح خود را بی گزند

حق بود دانا بر آنچه خلق او

میکنند از جزء و کل بد یا نکو