گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا إِبْرٰاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنّٰا بِهِ عٰالِمِینَ (۵۱) إِذْ قٰالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مٰا هٰذِهِ اَلتَّمٰاثِیلُ اَلَّتِی أَنْتُمْ لَهٰا عٰاکِفُونَ (۵۲) قٰالُوا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا لَهٰا عٰابِدِینَ (۵۳) قٰالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (۵۴) قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اَللاّٰعِبِینَ (۵۵) قٰالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ اَلَّذِی فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلیٰ ذٰلِکُمْ مِنَ اَلشّٰاهِدِینَ (۵۶) وَ تَاللّٰهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنٰامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ (۵۷) فَجَعَلَهُمْ جُذٰاذاً إِلاّٰ کَبِیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ (۵۸)

و بتحقیق دادیم ابراهیم را رشدش از پیش و بودیم باو دانایان (۵۱) چون گفت مر پدرش را و قومش را چیست این تمثالها که شمائید مر آنها مقیمان پرستش (۵۲) گفتند یافتیم پدرانمان را مر آنها را پرستندگان (۵۳) گفت بتحقیق باشید شما و پدرانتان در گمراهی آشکار (۵۴) گفتند آیا آمدی ما را براستی یا هستی تو از بازی‌کنندگان (۵۵) گفت بلکه پروردگار شما پروردگار آسمان و زمین است که آفرید آنها را و منم بر آن از شاهدان (۵۶) و بخدا قسم که هر آینه چاره خواهم کرد البته بتان شما را بعد از آنکه برگردید پشت‌کنندگان (۵۷) پس کردشان پاره پاره مگر بت بزرگی که بود مر آنها را باشد که ایشان باو رجوع کنند (۵۸)

« در بیان قصه ابراهیم «ع» و شکستن اصنام را »

هم به ابراهیم دادیم از علن

رشد یعنی ره به نیکی یافتن

هم به او بودیم ما دانا ز پیش

چونکه گفت او با پدر و اقوام خویش

این صور چبود که پیوسته شما

عاکفان باشید آن را برملا

گفت ما آباء خود را یافتیم

بر همین که ما بدان بشتافتیم

می پرستیدند این تمثیل ها

گفت او، بودید عاری از هدی

سخت اندر گمرهیِ آشکار

هم شما و هم پدرهاتان ز عار

گفت آوردی به ما حرفی تو صعب

این به ما گویی تو از جد یا ز لعب

گفت بل رب شما اندر یقین

هست رب این سماوات و زمین

آفرید این جمله را مانا اِله

من بر اینم از گواهان یک گواه

تاالله اندر این بتان کیدی کنم

در نهان یعنی ز جاشان بر کنم

بعد از آنکه می بگرداندید پشت

خُردشان پس کرد از خرد و درشت

روز عیدی کاهل شهر از مرد و زن

سوی صحراء میشدند او در زمن

یک تبر بگرفت و در بتخانه شد

پاره پاره کرد ز اصنام آنچه بُد

جز بت اعظم که آن را واگذاشت

پس تبر بر دوش او برجا گذاشت

تا به او کردند باز اندر سئوال

کاین بتان را از چه کردی خسته حال

تا که با نمرودیان پر لجاج

او نماید اندر این باب احتجاج

چونکه در بتخانه در شام آمدند

در تحیّر زین چنین غوغاء شدند