گنجور

 
صفی علیشاه

وَ ذَا اَلنُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنٰادیٰ فِی اَلظُّلُمٰاتِ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ اَلظّٰالِمِینَ (۸۷) فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّیْنٰاهُ مِنَ اَلْغَمِّ وَ کَذٰلِکَ نُنْجِی اَلْمُؤْمِنِینَ (۸۸)

و صاحب ماهی را چون رفت خشمناک پس گمان کرد هرگز تنگ نخواهیم گرفت بر او پس ندا کرد در تاریکیها که نیست خدایی مگر تو منزهی تو بدرستی که من هستم از ستمکاران (۸۷) پس اجابت کردیم مر او را رهانیدیم او را از اندوه و همچنین می‌رهانیم گروندگان را (۸۸)

« در بیان حال حضرت یونس علی نبینا علیه السلام »

یاد کن از صاحب ماهی که رفت

او غضبناک از میان قوم زفت

بر خود او بگرفت زآن رفتن غضب

که چرا رفت او برون بی اذن رب

زآنکه وعده کرده بود او از شتاب

قوم خود را بر هلاک و بر عذاب

چونکه آمد حالشان را باز جُست

جملگی بودند بر حال نخست

شرح آن گفتیم در آیات پیش

پس غضب فرمود او بر نفس خویش

کز چه از حق خواست بر قومش عذاب

یا چرا بی اذن حق رفت از شتاب

پس گمان کرد او که حق نگرفته هیچ

تنگ بر وی راه رزق اندر بسیج

یا گمان کرد او که چون بی اذن حق

رفته بود از قوم بیرون از غَلَق

حق نگیرد تنگ بر وی زآن عمل

یا نسازد تنگ بهر او محل

پس چو بیرون شد ز نینوی از غضب

رفت تا نزدیک بحری خشک لب

عزم دریا کرد و بر کشتی نشست

شد نهنگی راهشان بر بحر بست

موجها برخاست یا مانند کوه

اهل کشتی آمدند اندر ستوه

اندر این کشتی بگفتند از تمیز

بنده ای باشد ز مولا رو گریز

شورش بحر است از طغیان او

بر خداوندش به گاه جستجو

خاست یونس گفت آن بنده منم

که ز خواجۀ خود گریزنده منم

بایدم در بحر بر زودی فکند

تا شما سالم بمانید از گزند

زین به قرعه پس نمودند اعتماد

قرعه بر نام وی اندر دم فتاد

رفت کاندازد به دریا خویش را

باز ماند شورش و تشویش را

ماهی ای بگشود بهر او دهان

آمد این بر اهل کشتی بس گران

کافکنند اندر دهان ماهی اش

بی خبر از حکمت اللّهی اش

جانب دیگر ببردندش ز یم

باز آمد ماهی و بگشود فم

پس توکل کرد بر نعم النصیر

خویش را افکند از کشتی به زیر

ماهی اندر دم فرو بردش به کام

بطن ماهی گشت معراجش تمام

یک قدم برداشت از خود سوی دوست

نیست جز آن یک قدم تا کوی دوست

بُد دو عالم جمله زیر آن قَدم

وآن فنای حادث است اندر قِدم

نیک دانند آن قدم را اهل دل

دل ندارد هر شکمخوار این بهل

گو ز یونس، کو به بطن ماهی است

بطن حوتش بارگاه شاهی است

گفته اند ارباب تفسیر این چنین

که به ماهی شد خطاب از رب دین

کاین نه طعمۀ توست، دار او را نگاه

بل تویی گردونِ این رخشنده ماه

گر به کام ماهی اش انداختیم

ماهی اش را عرش وحدت ساختیم

هفت یا سه یا چهل روز تمام

بطن حوتش بود معراج و مقام

فلسفی گوید ز برهان متین

خارج از حکم طبیعت باشد این

راست گوید لیک این از طبع نیست

معجز است و آیت پیغمبری است

داند این کز هستِ خود فانی شده

از طبیعت رسته، ربّانی شده

سیر می کرد او به دریای شهود

در سه تاریکی و نورش می فزود

می شنید آواز اشیاء بر ثبوت

جمله در تسبیح حیّ لایموت

پس در آن تاریکی و تشویش را

خواند از دل مر خدای خویش را

کای خدایی که خدایی جز تو نیست

آشنا را آشنایی جز تو نیست

ما ز خود بیگانه گشتیم ای خدا

تا تو باشی از دو عالم یار ما

من کنم تقدیس و تسبیح تو زآن

که کنی پاک از عیوبم جسم و جان

من ز استمکارگان بر نفس خویش

بودم از نقصان از اندازه بیش

کرد چون بر ظلمِ نفس او اعتراف

حق نجاتش داد از غم بی خلاف

گفت کردیم آن دعایش مستجاب

هم رهاندیم از غم او را بر شتاب

مؤمنان را هم رهانیم این چنین

که التجاء آرند بر ما از یقین