گنجور

 
صفی علیشاه

فَفَهَّمْنٰاهٰا سُلَیْمٰانَ وَ کُلاًّ آتَیْنٰا حُکْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنٰا مَعَ دٰاوُدَ اَلْجِبٰالَ یُسَبِّحْنَ وَ اَلطَّیْرَ وَ کُنّٰا فٰاعِلِینَ (۷۹) وَ عَلَّمْنٰاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شٰاکِرُونَ (۸۰) وَ لِسُلَیْمٰانَ اَلرِّیحَ عٰاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلیٰ اَلْأَرْضِ اَلَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا وَ کُنّٰا بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عٰالِمِینَ (۸۱) وَ مِنَ اَلشَّیٰاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَ یَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذٰلِکَ وَ کُنّٰا لَهُمْ حٰافِظِینَ (۸۲)

پس فهماندیم آن را بسلیمان و هر یک را دادیم حکم و علم و مسخر کردیم با داود کوه‌ها را که تسبیح می‌کردند و پرنده را و باشیم (۷۹) و آموختیم او را ساختن لباس جنگ برای شما تا نگاه دارد شما را از آسیب شما پس آیا شما شکرکنندگانید (۸۰) و مر سلیمان را باد که تند بود می‌رفت بفرمانش بآن زمین که برکت دادیم ما در آن و هستیم ما بهمه چیز دانا (۸۱) و از دیوان کسانی که بدریا فرو می‌شدند برایش و می‌کردند کاری غیر آن و بودیم مر ایشان را نگاه‌دارندگان (۸۲)

گفت فهماندیم از علم متین

ما حکومت بر سلیمان این چنین

آید اشکال اندر این معنی فزون

که دو حکم ضد بود از وحی چون

یا ز علم و حکمت بی اختلاف

که نباشد اندر آن ظنّ و گزاف

جز که زآن باشد یکی بر اجتهاد

فرقه ای زین آیه کردند اعتماد

بر جواز اجتهاد اندر رسل

پس مظنّه آمد اندر حکم کل

گر نبودی آن روا بر انبیا

از چه شد حکم سلیمانی روا

حقّ تحقیق این بود که حکم حق

بود آنچه کرد داوود از نسق

وآن زمان منسوخ گشت آن حکم پیش

حکم دیگر شد بر اهل دین و کیش

وآنکه از نطق سلیمان نسخ کرد

حکم سابق را خود آن دانای فرد

بود بهر اینکه نبود اشتباه

که سلیمان بعد داوود است شاه

شاهی و حکمت مر او را داده حق

نیست کس بر حکم جز وی مستحق

زآنکه داوُد را پسر بسیار بود

هر یکی را دعوی این کار بود

خواست تا ظاهر کند پروردگار

که سلیمان یافت بر امر انحصار

اتفاقی باشد این اندر رشاد

کانبیاء باشند نافی ز اجتهاد

گفت بلخی چون بود رای رسل

افضل از رأی هر آن کس در سبل

بر طریق اول او را پس ز داد

هست جایز در مقامات اجتهاد

پس جواب این است کز بهر رسل

وحی چون ممکن بود در جزء و کل

پس نباشد جایز او را اجتهاد

که بود منتج ظن در هر مراد

پیش نور شمس بهر روشنی

روز کس آرد چراغ از ایمنی

تا به جایی که بود ممکن یقین

اکتفا بر ظن کند در شرع و دین

بر نبی گر بود جایز اجتهاد

بود جایز هم خلافش بر عباد

تا نمایند اجتهاد آن زید و عمر

پس کند نفی نبی در قول و امر

همچنان که مجتهد ز امر به جد

هست جایز نفی دیگر مجتهد

برخلاف او کند یعنی عمل

لیک این نبود روا در این محل

زآنکه پیغمبر به طاعت درخور است

خالف امر پیمبر کافر است

این قدر کافی است اندر این مقام

باز ران بر شرح تفسیر و کلام

« تتمۀ بیان حال داوود(ع) و سلیمان(ع) »

هر دو را دادیم حکم و علم ما

رام شد داوود را مر کوه ها

بود در تسبیح با او کوه و طیر

فاعلیم این جمله را ما خود به خیر

هم به او تعلیم فرمودیم ما

تا زره سازد ز بهر جنگها

آن لباس آمد شما را روز حرب

تا نگهتان دارد از هر زخم و ضرب

پس شما آیا کنید از حق سپاس

گر که باشید اندکی نعمت شناس

بر سلیمان باد را کردیم رام

بود جاری تند ز امر او مدام

در زمین شام کاندر وی ز ما

هست برکات و نعم بی انتها

هر کجا میخواست از شهر و بلاد

مر ورا می برد در یک لحظه باد

ما به هر چیزیم دانا بی خلاف

این به حکمت بود یعنی نه از گزاف

وز شیاطین رام فرمودیم هم

مر ورا از بهر غواصی به یم

همچنین از بهر دیگر کارها

و از پی آسانی دشوارها

حافظ ایشان را بُدیم از ناپسند

تا نپیچندش سر از فرمان و بند