گنجور

 
صفی علیشاه

وَ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ إِذْ یَحْکُمٰانِ فِی اَلْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ اَلْقَوْمِ وَ کُنّٰا لِحُکْمِهِمْ شٰاهِدِینَ (۷۸)

و داود را و سلیمان را هنگامی که حکم می‌کردند در کشت وقتی که چرید بشب در آن گوسفند قوم و بودیم مر حکم ایشان را شاهدان (۷۸)

کن ز داوود و سلیمان باز یاد

حکم چون کردند در کشت از رشاد

منتشر گشتند چون در لیل تار

گوسفند قوم در آن کشتزار

ما بدان حکمی که شد مابینشان

خود گوَه بودیم یا دانا بدان

شاهدیم از آنچه رفت از بیش و کم

بین صاحب ذرع با صاحب غنم

« آمدن ایلیا و یوحنا در محضر حضرت داوود(ع) به مرافعه و حکم نمودن سلیمان(ع) مابین ایشان »

آمد این قصه چنین اندر خبر

روزی از بهر ترافع دو نفر

سوی دار الشرع داوود آمدند

ایلیا در نام و یوحنا بُدند

بود دهقان ایلیا اندر سبب

داشت زرعی یا که باغی از عنب

بود یوحنا همانا گله دار

وز غنم بودش به صحراء بیشمار

ایلیا گفتا که گله او ز راه

رفته در شب کرده زرعم را تباه

یا که در شب باغ انگور مرا

کرده فاسد گوسفندان در چرا

گفت یوحنا که من بودم به خواب

گشته واقع نی به عمد این ناصواب

گفت داوود از بهای گوسفند

داد باید آن زیان بی چون و چند

ارزش آن گوسفندان ور که هم

هست قدر آن زیان بی بیش و کم

گوسفندان را به صاحب زرع پس

داد باید حکم شرع این است و بس

چون ز دار الشرع رفتند آن دو تن

با سلیمان باز گفتند آن سخن

یازده بگذشته بود او را ز سال

نامد این حکمش موافق در فعال

شد به دار الشرع و مر داوود را

گفت بهتر زین توان کرد این قضا

ایلیا را باز هل این گوسفند

تا شود از پشم و شیرش بهره مند

هم به یوحنا سپار آن باغ زود

تا رساند بر همان حالی که بود

پس کند تسلیم آن بر ایلیا

زو ستاند باغ خود را برملا

تا که بی بهره نمانند ایچ یک

گفت داوودش که االله مَعَک

حکم این باشد که گفتی پس نمود

حکم بر ایشان چنان کو گفته بود

زین قضیه بر رسولش ذوا لجلال

داد از بهر حکومت انتقال