گنجور

 
صفی علیشاه

وَ مٰا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یٰا مُوسیٰ (۱۷) قٰالَ هِیَ عَصٰایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهٰا وَ أَهُشُّ بِهٰا عَلیٰ غَنَمِی وَ لِیَ فِیهٰا مَآرِبُ أُخْریٰ (۱۸) قٰالَ أَلْقِهٰا یٰا مُوسیٰ (۱۹) فَأَلْقٰاهٰا فَإِذٰا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعیٰ (۲۰) قٰالَ خُذْهٰا وَ لاٰ تَخَفْ سَنُعِیدُهٰا سِیرَتَهَا اَلْأُولیٰ (۲۱) وَ اُضْمُمْ یَدَکَ إِلیٰ جَنٰاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضٰاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَةً أُخْریٰ (۲۲) لِنُرِیَکَ مِنْ آیٰاتِنَا اَلْکُبْریٰ (۲۳) اِذْهَبْ إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ (۲۴) قٰالَ رَبِّ اِشْرَحْ لِی صَدْرِی (۲۵) وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی (۲۶) وَ اُحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِی (۲۷) یَفْقَهُوا قَوْلِی (۲۸) وَ اِجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی (۲۹) هٰارُونَ أَخِی (۳۰) اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی (۳۱) وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی (۳۲) کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً (۳۳) وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً (۳۴) إِنَّکَ کُنْتَ بِنٰا بَصِیراً (۳۵)

و چیست اینکه در دست راست تو است ای موسی (۱۷) گفت آن عصای من است تکیه می‌کنم بر آن و فرو می‌ریزم برگ درختان را بر گوسفندم و مراست در آن مطالب دیگر (۱۸) گفت بیندازش ای موسی (۱۹) پس انداخت آن را پس آن‌گاه ماری بود که می‌شتافت (۲۰) گفت بگیرش و مترس زود باشد که باز دهیم او را خلقتش را که اول بود (۲۱) و به‌بند دستت را ببالت یا گریبانت که بیرون می‌آید سفید نورانی از غیر بدی که آیت دیگر است (۲۲) تا بنمایم ترا از آیتهای ما که بزرگ است (۲۳) برو بسوی فرعون بدرستی که او زیاده‌روی در عصیان (۲۴) گفت پروردگارا گشاده کن برای من سینه‌ام را (۲۵) و آسان کن برای من کارم را (۲۶) و بگشای گره از زبان من (۲۷) که بفهمند گفتار مرا (۲۸) و بگردان برای من وزیری از اهلم (۲۹) هارون برادرام را (۳۰) قوی ساز باو پشتم را (۳۱) و انباز کن او را در کار من (۳۲) تا تسبیح گوئیم ترا بسیار (۳۳) و یاد کنیم ترا بسیار (۳۴) بدرستی که تو هستی بحال ما بینا (۳۵)

چیست ای موسی تو را بر دست راست

گفت موسی تکیه گاه من عصاست

مر فرو ریزم بدان برگ از شجر

از برای گوسفندان گاه خور

هست حاجت های دیگر هم بدان

بهر من در این عصا از هر نشان

گفت ای موسی بینداز این عصا

چون فکند او گشت در دم اژدها

می شتابید از هر آن سو چون شتر

هر کسی از دیدنش بُد زهره بُر

زیر پایش نرم گشتی سنگ سخت

تا به ریشه بلع کردی هر درخت

چونکه موسی دید آن جنبنده نیز

رو نهاد از دیدن او بر گریز

قَالَ خُذهَا لَاتَخَف باشد که زود

بدهمش بر هیأت اول نمود

مطمئن شد زآن خطاب و رفت پیش

برگرفتش شد همان بر شکل خویش

هست مروی کرد چون موسی فرار

ز اژدها گفتش پس آن دم کردگار

که گریزی از عصای خود چرا

این همان باشد که بودت متکا

تا بدانی جز به حق در هر نمط

تکیه کردن نیست جز نقص و غلط

بر فرو بر پهلوی خود دست خویش

پس برون آید سفید آن نی چو پیش

هم به غَیرِ سُوء یعنی نه از برص

باشد آنت آیت دیگر به نص

تا که بنماییمت از آیات خویش

معجزاتی کآن بزرگ آید به پیش

رو به این دو معجزه بهر رشد

جانب فرعون بگذشته ز حد

با خود اندیشید موسی کز عناد

من چسان با وی توانم ایستاد

با چنین لکنت که دارم بر زبان

او توانا من فقیر و ناتوان

گفت یا رب شرح صدرم ده که تا

گنجد اندر سینه ام اسرارها

طاقت و صبرم شود یعنی فزون

مر توانم کرد کافر را زبون

نزد سختیها نگردم تنگدل

وز مهم خود نمانم منفعل

هم تو آسان ساز بر من کار من

هم رسان بر فهمشان گفتار من

از زبانم عقده بگشا تا کنند

فهم گفتارم به وجهی دل پسند

« در بیان کندن موسی(ع) ریش فرعون را در کودکی »

روزی اندر کودکی برکند او

در کنارش ریش فرعون عدو

گفت این است آنکه گویند از نجوم

خصم من گردد به مُلک آرد هجوم

بینم او را این نشان در ناصیه

عذر پس زو خواست در دم آسیه

کاین بود کودک چه داند مهر و کین

پُر جواهر دید ریشت را چنین

دست افکند این نشان کودکی است

ور نه خصمی با تو اش در یاد نیست

آتش ار باشد کند دست اندر آن

چونکه بیند اشتعالش را عیان

آتش آوردند و لؤلؤ در برش

برد کف جبریل سوی آذرش

در دهان برد و زبانش سوخت زآن

عقده ای ماندش بدان سان در زبان

در تکلم بود زآن آزار، سست

کس نفهمیدی کلامش را درست

گفت زآن یا رب تو بگشا این گِره

بهر گفتار از زبانم یک سره

هم مرا گردان وزیری ز اهل من

تا که باشد پشت من در هر محن

هست هارونم برادر زآن مرا

پشت محکم ساز در این ماجرا

تا که اندر کار من باشد شریک

بهر خود زو بِه نبینم یار نیک

کَی نُسَبِّحَکَ وَ نَذکُرَکَ کَثِیره

إنَّکَ کُنتَ بِنَا رَبّی بَصِیره