گنجور

 
صفی علیشاه

إِنَّ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ اَلْفُلْکِ اَلَّتِی تَجْرِی فِی اَلْبَحْرِ بِمٰا یَنْفَعُ اَلنّٰاسَ وَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مِنْ مٰاءٍ فَأَحْیٰا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا وَ بَثَّ فِیهٰا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ اَلرِّیٰاحِ وَ اَلسَّحٰابِ اَلْمُسَخَّرِ بَیْنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۱۶۴)

بدرستی که در آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز کشتی که می‌رود در دریا بآنچه منفعت می‌رساند مردمان را و آنچه فرو فرستاد خدا از آسمان از آب پس زنده کرد بدان زمین را بعد از مردنش و پراکنده کرد در آن از هر جنبندۀ و گردانیدن بادها و ابر که مسخر است میان آسمان و زمین مر حجّت‌ها است برای قومی که دریابند بعقل (۱۶۴)

چون شنیدند اهل کفر از اهل راه

که بود واحد مر ایشان را اِله

این چنین گفتند از عقل قلیل

چیست ایشان را بر این معنی دلیل

بیخبر کان کارشان بی معنی است

هستی از برهان یقین مستغنی است

بودشان توحید افعال از اثر

آن هم از تقلید نه از عقل و نظر

محتجب بودند از توحید ذات

پس ز فعل آوردشان حق بیّنات

اِنَّ فِی خَلْقِ السموات ای محب

هست برهان بر عقول محتجب

عقل محجوب از ره خلقت یکی

پی برد بر ذات موجد اندکی

زآن سبب پرسید فرعون از کلیم

چیست آن ربّی که گویی ای سلیم

دید موسی نیستش تأیید ذات

تا کند آگاهش از توحید ذات

در جوابش گفت ربّی کآفرید

این سماوات و زمین کآید پدید

همچنین گفتند کفار از عناد

چیست برهان بر ثبوت این مراد

که شما را خود الهی واحد است

گفت فعلش بر توحّد شاهد است

زآنکه دو فاعل اگر باشد به کار

هیچ یک را نیست در امر اختیار

زآنکه باشند ار به ضد یکدگر

نیست اندر فعلشان هرگز اثر

هر چه آن خواهد کند، این برخلاف

وز خلاف افتد عمل ها بر گزاف

از دو مشیّت وز دو امر اندر مثل

منتزع کی گشت فعلی بی خلل

ور که با هم آن دو فاعل بی جدال

متحد باشند و تام اندر کمال

پس سبب چبود که دو فاعل بود

فرض این نزد خرد باطل بود

اینت بر توحید افعالی گواه

فعل او گوید بود واحد اِله

کرد ایجاد او سماوات و زمین

اختلاف روز و شب را بین چنین

فُلک تن ها در بحار جسم کل

ز امر او جاری چو مردان سبل

تا که مردم را بود سود ار کسند

بر کمالات وجود خود رسند

وآنچه نازل کرد آب از آسمان

بر زمین تا زنده گشت اندر زمان

آب علم است آن به ارض نفس ها

بعد از آنکه مرد از جهل و عمی

هم ز هر جنبنده ای اندر زمین

بهر معموری پراکند این چنین

باد را آورد در جنبش عیان

ابر را فرمود رام اندر میان

تا مگر باشد نشانی در نزول

بهر اهل علم و ارباب عقول

این همه آثار فعل باری است

گر ز فعّالت به دانش یاری است

ره بری بر موجد از ایجادها

هم به جنباننده پی از بادها

فعل ها گر هیچ یک جو عاقلی

مر تو را باشد گواه فاعلی

نزد عقل آن تا نگویی فاش نیست

نقشها را بین که بی نقاش نیست

همچنین بی باد جنبان، باد را

چون بناء دیدی بدان استاد را

باد جست از مروحه سازی یقین

باد جنبانی بود اندر کمین

همچنین دان جنبش این بادها

باد جنبانی استشان اندر خفا

جنبش اعضاء یقین باشد ز روح

روح را هم هست جنبش بالوضوح

جنبش روح ارچه ناید در عیان

لیک زو باشد به جنبش آسمان

روح را هم هست جنباننده ای

میرود بر قدرت راننده ای

آن طبیعی بر قلم دارد نظر

زآنکه کاتب را نبیند از بصر

کلک اسباب است بر کتب حروف

لیک بر معنی کجا دارد وقوف

معنی اندر علم کاتب مختفی است

کلک هیچ آگاه از آن اندیشه نیست

آن قدر هم که نویسد خوب و بد

باشدش هر لحظه از کاتب مدد

گر طبیعت بود نقاش صور

چون به یک صورت نباشد دو بشر

طبع کارش رسم صورت کردن است

نقشها را بر نشان آوردن است

نی که در صد قرن زین جمله بشر

دو نفر نبود به شکل یکدگر

ور به ندرت شکل یکدیگر دو تن

باشد آن هم نیست بر یک صوت و فن

شکل ها و صوت ها و وضع ها

مختلف هم خُلقها و طبع ها

پس طبیعت واسطه است و آلت است

غافل از اصل وجود و علت است