گنجور

 
صفی علیشاه

رَبَّنٰا وَ اِبْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (۱۲۹) وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرٰاهِیمَ إِلاّٰ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اِصْطَفَیْنٰاهُ فِی اَلدُّنْیٰا وَ إِنَّهُ فِی اَلْآخِرَةِ لَمِنَ اَلصّٰالِحِینَ (۱۳۰) إِذْ قٰالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قٰالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (۱۳۱) بِهٰا إِبْرٰاهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یٰا بَنِیَّ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفیٰ لَکُمُ اَلدِّینَ فَلاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (۱۳۲) أَمْ کُنْتُمْ شُهَدٰاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ اَلْمَوْتُ إِذْ قٰالَ لِبَنِیهِ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قٰالُوا نَعْبُدُ إِلٰهَکَ وَ إِلٰهَ آبٰائِکَ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِلٰهاً وٰاحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۱۳۳) تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مٰا کَسَبْتُمْ وَ لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (۱۳۴) وَ قٰالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً وَ مٰا کٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (۱۳۵) قُولُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطِ وَ مٰا أُوتِیَ مُوسیٰ وَ عِیسیٰ وَ مٰا أُوتِیَ اَلنَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۱۳۶) فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مٰا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اِهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا هُمْ فِی شِقٰاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اَللّٰهُ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (۱۳۷)

و وَصّٰی پروردگار ما و برانگیز در ایشان فرستاده از ایشان بخواند بر ایشان آیات تو را و تعلیم بکند ایشان را کتاب و حکمت را و پاک سازد ایشان را بدرستی که تو تویی غالب درست کردار (۱۲۹) و آن کیست برگردد از کیش ابراهیم مگر کسی که خوار کرده باشد نفسش را و هر آینه بتحقیق برگزیدیم او را در دنیا و بدرستی که او در آخرت هر آینه از شایستگان است (۱۳۰) هنگامی که گفت مر او را پروردگارش که فرمان بر گفت فرمان بردارم مر پروردگار جهانیان را (۱۳۱) و وصیت کرد بدان ابراهیم پسران خود را و یعقوب ای پسران من بدرستی که خدا برگزید از برای شما دین پس نمیرید البته مگر اینکه باشید شما مسلمانان (۱۳۲) آیا بودید گواهان هنگامی که حاضر شد یعقوب را مرگ هنگامی که گفت مر پسرانش را که می‌پرستید از بعد من گفتند می‌پرستیم خدای تو را و خدای پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحق خدایی یگانه و ما مر او را منقادانیم (۱۳۳) آنها گروهی‌اند که گذشتند مر آنها را آنچه کسب کردند و برای شما است آنچه کسب کردید و پرسیده نشوید از آنچه بودند که می‌کردند (۱۳۴) و گفتند بوده باشید یهود یا ترسا تا هدایت یابید بگو بلکه کیش ابراهیم حق کرا است و نسزد که باشد از مشرکان (۱۳۵) بگوئید گرویدیم بخدا و آنچه که ما فرو فرستادیم شد بسوی ما و آنچه فرو فرستاده شد بسوی ابراهیم و اسماعیل و اسحق و یعقوب و اسباط و آنچه آمده شد بموسی و عیسی و آنچه داده شد پیغمبران را از پروردگارشان جدایی نمی‌اندازیم میان یکی از ایشان و ما مر او را گردن ننهندگانیم (۱۳۶) پس اگر بگروید بمانند آنچه ایمان آوردند باو پس بتحقیق که هدایت یابید و اگر رو بگردانید پس جز این نیست که ایشان در مخالفتند پس زود باز دارد ایشان را و اوست شنوای دانا (۱۳۷)

کن تو ای پروردگار از ما قبول

می برانگیزان در ایشان یک رسول

تا بر ایشان خوانَد آیات صواب

هم بیاموزد مر ایشان را کتاب

با کتاب و حکمت آن داعی ز غیب

آید و هم پاکشان سازد ز عیب

چون تویی غالب به هر کار از نخست

هم حکیمی راست کردار و درست

آن دعای مستجاب از رفعتش

شد موافق با اراده و مشیّتش

احمد آمد با کتاب و عترتی

با چو حیدر بن عمی ذوالنصرتی

کیست تا برگردد از کیش خلیل

جز سفیهی کوست خوار اندر سبیل

کرده نفس خویشتن را خوار و زار

از ره رحمت فتاده بر کنار

محتجب از نور عقل او بالتمام

مانده باقی در مقام انظلام

برگزیدیم آن بلند آوازه را

یعنی ابراهیم نیک اندازه را

برگزیده شد به دنیا هم به دین

هست هم در آخرت از صالحین

ملتش مانَد به گیتی تا ابد

هر گُره یابند از او نظم و رشد

هم نمودیم اختیارش بر ثبات

در فنای وحدت و توحید ذات

استقامت صالحین را در جزاء

میبود حال بقاء بعد از فناء

حق تعالی گفت شو منقاد هین

گفت منقادم به ربّ العالمین

أسلِم اعنی شو موحد در زمن

هم فنای فی الله اندر ذات من

گفتن حق بر تجلّی ذات بود

که نمودش روی بر ذات وجود

وآن اجابت از مراتب رستن است

بر حق از مادون حق پیوستن است

پس وصیّت کرد بر ابنای خود

خاصه یعقوب آن سلوک و رأی خود

راه این توحید بر ایشان نمود

گفت حق بگزیدتان زین ره ز جود

پس نباید تا بمیرد از بدن

جز که از خود مرده باشید آن زمن

دین آباء را به جان بنده شوید

از چنین مردن به حق زنده شوید

مر موحد را نه دین است و نه ذات

دین او حق، ذات او حق، مات مات

هم به یعقوبید حاضر در نهفت

وقت مردن گو به ابنائش چه گفت

که چه بعد از من پرستید ار مهید

از ره و آداب توحید آگهید

جمله گفتند آن خدایی را که نیز

می پرستیدی تو و آباء از تمیز

آنکه ابراهیم و اسماعیل راد

می پرستیدند و اسحاق از وداد

آن خدای واحد بیچون و چند

ما به او فرمان بریم و مستمند

امتی بودند آنها نیک زاد

درگذشته از جهان آزاد و شاد

می نکردندی به تقلید اعتماد

یا به نقل صرف دون اجتهاد

اجتهادی نی کز او دل شد سیاه

بلکه آن کآرد به دل عشق اِله

اجتهادی نی که هست از قال و قیل

اجتهادی بلکه موت استش دلیل

اجتهادی نی که کسبش قولی است

بلکه آن کز حق به دل مستولی است

آن شهان کردند کسبِ آن ز دل

شاد رفتند از جهان آب و گل

هست ایشان را جزای اکتساب

تا شما را چیست کسب اندر حساب

کس نپرسید از شما اندر محل

زآنچه میکردند آنها در عمل

بودشان کار از بصیرت وز یقین

نی به میل دیگران در راه دین

هیچ کس را نیست اندر نیک و بد

مر جزاء بر اعتقاد غیر خود

اینکه گفتند اهل انکار از خمود

تا که باشید از نصاری وز یهود

این سخن نبود ز محجوبین عجب

تَهتَدواْ گویند نز علم و ادب

این به زعم خویش پندارند خیر

دین خود دانند بر حق نی ز غیر

گو بر ایشان بلکه هست اندر نسق

ملت توحید ز ابراهیم و حق

شامل است آن بالیقین بر کل دین

خواهد آمد شرح حالش بعد از این

او نبود از مشرکین یعنی نبود

محتجب یک دم ز توحید وجود

یک شکال آید در اینجا نک صفی

با تو گوید تا نماند مختفی

شمس را گفت او منیر، این دور نیست

نیست کشف از آنکه مه را نور نیست

تو کنی اثبات شیئی برملا

نیست زآن مقصود نفی ما ادا

بهر نفی این توهم بعد از این

می نماید ذکر نام مرسلین

قُولُواْ آمنَّا و فرمان داده او

بر خدا و آنچه بفرستاده او

بر براهیم و ذبیح پاک دین

هم دگر اسحاق و یعقوب بنین

یعنی آن اسباط پاکیزه روان

در ره توحید شمع دودمان

وآنچه بر موسی و عیسی در طلب

داده شد هم بر نبیّون ز امر رب

خود نیندازیم بین یک نفر

ما جدایی زآن جماعت با پسر

جمله آنها بر صراط وحدتند

مشرک و محجوب بعضی ز امتند

ما ورا عبدیم و منقاد و مطیع

حق گواه و مصطفی(ص) ما را شفیع

پس چنانکه بگروید ار بگروند

بر هدایت رهروید و رهروند

ور بگردانند رو از افتراق

نیست شک کاندر خلافند و شقاق

پس به زودی باز دارد در نمود

از تو ایشان را خداوند ودود

آن خدایی کو سمیع است و علیم

اهل جنّت را بداند از جحیم