گنجور

 
صفی علیشاه

وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرٰاهِیمُ اَلْقَوٰاعِدَ مِنَ اَلْبَیْتِ وَ إِسْمٰاعِیلُ رَبَّنٰا تَقَبَّلْ مِنّٰا إِنَّکَ أَنْتَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (۱۲۷)رَبَّنٰا وَ اِجْعَلْنٰا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنٰا مَنٰاسِکَنٰا وَ تُبْ عَلَیْنٰا إِنَّکَ أَنْتَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ (۱۲۸)

و آن هنگام که برداشت ابراهیم پایه‌ها از خانه و اسماعیل پروردگار ما بپذیر از ما بدرستی که تویی شنوای دانا (۱۲۷)پروردگار ما و بگردان ما را که گردن نهنده مر تو را و از ذریۀ ما گروهی گردن نهندگان مر تو را و بنما ما را مناسک ما را و بپذیر بر ما بدرستی که تویی توبه‌پذیر و مهربان (۱۲۸)

کرد ابراهیم وقتی که بلند

پایهای خانه را دور از گزند

گفت یا رب کن قبول این را ز ما

که سمیعی و علیم ای ذوالوفا

کعبه را می دان که نازل ز آسمان

شد به عهد آدم از بهر نشان

داشت سوی مشرق و مغرب دو در

کرد ز ارض هند پس حج، بوالبشر

مر ملایک آمد از اجلال او

تا چهل فرسخ به استقبال او

کرد طوف و گشت داخل از فتوح

مرتفع پس گشت در طوفان نوح

باز نازل شد در ایّام خلیل

هم بلند ارکانش از نام خلیل

داد او یک باب بهر او قرار

کآن بود معروف نک بر مستجار

حجر اَسود بود یاقوتی مبین

کز جنان آورد جبریل امین

از زمان نوح تا وقت خلیل

آن ز مردم کرد پنهان جبرئیل

پس خلیلش کرد وضع اندر مکان

در زمانِ او چو ظاهر گشت آن

گشت از لمس زنی حایض سیاه

نک شنو تأویل هر یک ز اهل راه

اینکه نازل شد به عهد آدم آن

هست اشارت سوی قلب اندر نهان

که ظهور آن ز بود آدم است

ظاهر از حق با وجود آدم است

وآن دو باب شرقی و غربی به یاد

شد ظهور علم مبدأ هم معاد

معرفت بر عالم نور و ظلم

هم دگر غیب و شهود از کیف و کم

رفتن از هندش به کعبه از کمال

شد اشارت سوی تکوین و اعتدال

از جهان طبع و جسم مظلمه

سوی قلب ار هیچ داری ملهمه

هست استقبال املاک از هدی

مر اشارت بر تعلق از قوی

کآن نباتیه است و حیوانی به نام

بر بدن ز آثارشان در وی تمام

پیش از آن کآثار قلب اندر جنین

ظاهر آید در زمان اربعین

تا در آن تکوین پذیرد نیّتش

هم شود در وی مخمّر طینتش

با توجه خود به سیر است و سلوک

سوی قلب از نفس مظلم بی شکوک

وآن قبول آن قوی از هر قبیل

در سلوک آداب و اخلاق جمیل

هست استقبال افواج ملک

در طریق از مرد رهرو یک به یک

در زمان نوح کز طوفان جهل

شد جهان ویران ز بس طغیان جهل

شد هوی غالب معانی گشت سلب

از میان رفت آنچه بود آثار قلب

عالم از جهل بشر شد غرق آب

کعبۀ دل یافت از خلق احتجاب

کعبه را نگرفت گرچه آب هیچ

لیک کس داخل نشد زآن باب هیچ

مرتفع بر آسمان چارم آن

گشت از جهل و هوای مردم آن

بیت معمور از حوادث دور بود

در فلک خود باقی و معمور بود

زآنکه قلب عالم است آن ز انتساب

گر خلل یابد شود عالم خراب

خانه آنجا بود تا وقت خلیل

باز آمد در زمین ز امر جلیل

یعنی اندر عهد ابراهیم راد

بر مقام قلب شد میل عباد

گشت هادی آن خلیل نیک پی

اهتداء کردند حق جویان ز وی

خواهد آمد جای آن کز این مقام

با تو گویم شرح و تفصیلی تمام

حاصلا از نو خلیل نیک بخت

پایهای خانه را برداشت سخت

باب واحد داد یعنی در فتوح

قلب را از خود ترقی تا به روح

یافت زآن هم رفعت از تأیید ذات

در سلوک قلب بر توحید ذات

بُد خلیل اول کسی کاندر سیر

شد بر او توحید ذاتی جلوه گر

وآن حجر از لمس حایض تیره شد

تیره یعنی دل ز نفس خیره شد

وآن هواهای طبیعت کز قرار

میشود جاری از او بی اختیار

داد ابراهیم رفعت ز انقیاد

مر قواعد را و اسماعیل راد

بود اسماعیل کودک آن زمان

نام او عطف است از بهر نشان

گفت یا رب کن قبول از ما ز جود

این سلوک و سعی ما را در صعود

وین جهاد نفس در تعمیر قلب

وین ریاضت از پی تنویر قلب

مر قبول حق بود توفیق و جذب

که کند شورابه ها را آب عذب

تو سمیعی، بشنوی آواز نفس

هم علیمی، نیک دانی راز نفس

بر احادیث نفوس ما سمیع

مطلع بر سرّ و جهر ما جمیع

هم بگردان سوی خود منقادمان

وا به خود مگذار ز استردادمان

بر من و ذریّتم اکرام کن

سرفراز این جمله را ز اسلام کن

تا تو را باشیم فرمانبر همه

بر طریق احمد(ص) و حیدر(ع) همه

ملت او را از آن احمد گرفت

رشتۀ توحید را از جدّ گرفت

کو نجست از راه توحید انحراف

یک قدم ننهاد بر شرک و خلاف

هم نما ما را مناسک بالتمام

هم پذیر از ما رجوع مستدام

توبۀ ما را ز رحمت کن قبول

تا رسیم از فرق بر جمع وصول

بر تو جوییم از خطور ره امان

که تویی توبه پذیر مهربان