گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی اَلْمَلاٰئِکَةِ فَقٰالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (۳۱) قٰالُوا سُبْحٰانَکَ لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ (۳۲) قٰالَ یٰا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ فَلَمّٰا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (۳۳)

و آموخت او مرا نامها همه آن را پس عرض آنها را بر رشتگان پس گفت خبر دهید مرا بنامهای این مسمیات اگر هستید راستگویان (۳۱)، گفتند پاکی تو نیست ما را دانستنی مگر آنچه آموختی ما را بدرستی که تویی دانای درست کردار (۳۲)، گفت ای آدم خبر ده ایشان را بنامهای ایشان پس چون آگاه کرد ایشان را بنامهای ایشان گفت آیا نگفتم مر شما را بدرستی که من داناترم نهانی آسمان‌ها و زمین را و می‌دانم آنچه آشکار کنید و آنچه شما پنهان کنید (۳۳)

پس شد آدم علّم الاسماء به نام

سرّ اشیاء منکشف بر وی تمام

از خواص و نفع و ضرّ و خیر و شرّ

از حقیقت، وز معانی، وز صوَر

عرضه شد پس بر ملایک سر به سر

که دهید از نامها اینسان خبر

نامشان گویید تا چون، وز کجاست

ای ملایک گر شما گویید راست

این به ارشاد است و اعلام و مجاز

نی به نفی صدق ز ارباب نیاز

جملگی گفتند پاکی مر تو راست

ما ندانیم آنچه میدانی تو راست

جز که آموزی تو بر ما ای علیم

دانشی که هم علیمی هم حکیم

این شهادت بود زآن کاندر حضور

خویش را دیدند در عین قصور

زآن کمالی کاندر انسان حق نهاد

بر ملایک اطلاع از پیش داد

وآنگه ایشان از تخلّف دم زدند

دم به نفی از رتبۀ آدم زدند

هست یعنی حق منزّه ای جواد

زینکه اندر فعل او باشد فساد

بودشان آگاهی از این کز حدود

نیستشان دیگر ترقی در وجود

« در بیان قصۀ ملایک و اعتراف آنها به عجز خود که لا عِلْم لَنا »

لاجرم گفتند، لا عِلْمَ لَنا

غیر آن کآموخت بر ما، رب ما

یعنی آنچه لازم ایجاد ماست

باعث بینائی و بنیاد ماست

زآن به آدم گفت خلاّق بشر

سویشان از نام هاشان ده خبر

گفت أنْبِئْهُم نه عَلَّمهُم که تا

علمشان گردد سبب بر اجتبا

کازدیاد علم و عرفان و ادب

هست در معنی ترقی را سبب

شه تو را گر زر دهد قارون شوی

ور خبر از گنج، کی افزون شوی؟

زآنچه خود داری تو را آگاه کرد

باید از این نیز شکر شاه کرد

کاین هم اکرامی از آن آزاده است

داده ای باشد کز اول داده است

هیچ کس جز داد او چیزی نداشت

خود نبُد چیز ی و تمییزی نداشت

خاک کِبوَد تا شناسد خدمتش

گشت اینسان تا تو دانی قدرتش

داد آدم پس خبر زآن نامها

یعنی از آن رتبه ها و اکرامها

گفت آیا من نگفتم بی ز ریب

کز شما داناترم بر علم غیب

اعلمم بر غیبِ ارض و آسمان

وآنچه دارید از عیان و از نهان

کآن بود عرفان و حب مستتر

وآن ودیعه بود در ذات بشر

بر سبیل علم، او را اختیار

کرد بهر اصطفی پروردگار

زاصطفایش بود آگه ذوالجلال

وآن ملایک را نبود این احتمال

زآن ره آدم را به کَرّمنا ستود

وین فضیلت ثابت اندر علم بود

گفت من داناترم بر آن امور

از شما یعنی بر آن ظلم و قصور

وان شرور، و آن فضولی، وان فساد

کآدمی را بود مخفی در نهاد

این ز مَا تُبدُون عیان شد یک به یک

معنی مَا تَکْتُمُون قدس ملک

قدس و رجحان و شرافت مکتتم

در ملک بود و نشد افزون و کم

ثابتند اندر کمال خود مدام

سالم از ضعف و ضلالت والسلام