گنجور

 
صفی علیشاه

هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مٰا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اِسْتَویٰ إِلَی اَلسَّمٰاءِ فَسَوّٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ (۲۹)

اوست آنکه آفرید برای شما آنچه در زمین همگی پس مستولی شد و قصد کرد بسوی آسمان پس راست کرد هفت آسمان را و او بهر چیزی توانست (۲۹)

کرده خلق او بر شما گیجانِ مست

در زمین قبل از تقاضا هر چه هست

پس بپا کرد آسمان را در مدار

هفت کون هر یک به نوعی پایدار

معنی ارض و سماء را بی گزند

عالم سفلی و علوی گفته اند

عالم سفلی است این کون شهود

عالم عنصر مواد هر وجود

قصد کرد آنگه به آغاز سما

قصد باشد نکتۀ ثُم استَوی

از عناصر وز مواد دانیه

مستوی شد بر جهات عالیه

کون جسمانی سفلی بی سخن

نسبتش باشد به اعضاء و بدن

هفت افلاک ار که داری واردات

شد اشارت بر جهات عالیات

اولین ملکوت ارضیه است او

وآن قوای طبع نفسانیه خو

خوانده اند این رتبه را اعراف جن

گر که بر تعریف قومی مطمئن

عالم نفس است هم ثانی به نقل

وآن سیم قلب و چهارم کون عقل

پنجمین سرّ و ششم اقلیم روح

شد خفی هفتم گرت باشد فتوح

دان خفاء را سرّ روحی در فتوح

غیر سرّ قلبی است آن سرّ روح

گفت حیدر (ع) من به راه آسمان

اعلم از راه زمینم بی گمان

وآن مقامات است در راه صفا

چون توکل، یا قناعت، یا رضا

اهل حکمت عقل را دانند روح

صوفیان دانند قلب با فتوح

نزد صوفی عقل قوة عامله است

آنکه نفس ناطقه است و کامله است

عقل گر باشد تو را ذوقی سلیم

هست نفس ناطقه نزد حکیم

صوفیان گویند عقلی کو سِر است

موضع صیقل ز قلب انور است

قلب باشد مستنیر از نور روح

کوست نفس ناطقه اندر فتوح

اصطلاحات ار که باشد مختلف

تو مشو از راه معنی منحرف

این نه تفسیر است و نه رأی من است

هست تأویلی و ز ارباب فن است

نقل اقوال است لازم در کلام

بهره ور گردند تا زآن خاص و عام

عامه را حاجت به تأویلات نیست

لازم این تحقیق در آیات نیست

لیک خاصان را قناعت در کلام

نیست جز از روی برهان تمام

گو سخن از روی برهان گر مهی

رو گریز از عقل و فهم کوتهی

گفت قرآن را بطون است و خفا

پس چرا داری ز اسرارش اِبا

تو به دانش ناتمامی ای سلیم

اوست بر هر چیز تا دانی علیم

هر که را خواهد به قدر فهم او

علم بخشد تا چه باشد سهم او

کرده سهم فیلسوفان را دلیل

سهم صوفی کشف قلب است ای خلیل

خلق را از سهم صوفی بهره نیست

زآنکه کس را آن دل و آن زهره نیست

زآنچه او گوید بدرد زهره ات

پس دهد از نقل و برهان بهره ات

نکته ها را با تو گفتم مو به مو

تا چه فهمی زین کلام بی غلو

بازگردم سوی تفسیر کلام

آنچه باشد اصل تحقیق کرام