گنجور

 
صفی علیشاه

ذٰلِکَ عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ اَلْحَقِّ اَلَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ (۳۴) مٰا کٰانَ لِلّٰهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحٰانَهُ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۳۵) وَ إِنَّ اَللّٰهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ (۳۶) فَاخْتَلَفَ اَلْأَحْزٰابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۳۷) أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنٰا لٰکِنِ اَلظّٰالِمُونَ اَلْیَوْمَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (۳۸) وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ اَلْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ اَلْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ وَ هُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (۳۹) إِنّٰا نَحْنُ نَرِثُ اَلْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْهٰا وَ إِلَیْنٰا یُرْجَعُونَ (۴۰)

آنست عیسی پسر مریم گفتن درست که در آن شک می‌کنند (۳۴) نباشد خدا که فرا گیرد هیچ فرزندی منزه است او چون قرار آفریدن می‌دهد امری را پس جز این نیست که می‌گوید مر او را بشو پس می‌شود (۳۵) و بدرستی که خدا پروردگار من و پروردگار شماست پس بپرستید او را اینست راه راست (۳۶) پس اختلاف کردند طایفها از میانشان پس وای مر آنان را که کافر شدند از حضور روزی بزرگ (۳۷) چه شنوانید به ایشان و چه بینا روزی که آیند ما را لکن ستمکاران باشند آن روز در گمراهی آشکار (۳۸) و بیم داده ایشان را از روز حسرت چون گذارش داده شود کار و ایشانند در غفلتی و ایشان نمی‌گروند (۳۹) بدرستی که ما میراث می‌بریم زمین را و کسی که بر آنست و بسوی ما باز می‌گردند (۴۰)

ذَلِکَ عِیَسی ابن مَرْیَم قَولَ الْحَق

که به شک باشند اندر وی فرق

مر سزا نبود که تا گیرد ولد

حق تعالی یا که جفتی بهر خود

او منزه باشد از فرزند و زن

یا که از هر نسبتی ز اوصاف تن

چون کند حکمی نباشد پس جز این

گوید او را باش، پس باشد یقین

آن خدا رب من و رب شماست

پس بترسیدش که این شد راه راست

هر گروهی پس نمودند اختلاف

بین خود از ناصواب و از گزاف

وای آن کو گشت کافر بی ز بیم

وقت حاضر گشتن روزی عظیم

ناروایی گفت یا حرفی قبیح

در حق عیسی و مریم از صریح

کافران چه بنگرند و بشنوند

در قیامت چون به ما حاضر شوند

سود نکند بهرشان سمع و بصر

چونکه بینند آن وعید جان شکر

ظالمان امروز لیک ار بی غمند

در ضلالی روشنند و محکمند

یا که باشد امر، یعنی بازشان

ای نبی شنوا و بینا سازشان

کن ز یوم حسرتی انذارشان

ساخته چو از امر حق شد کارشان

وین گُره در غفلتند و نگروند

نصح و پند ناصحان را نشنوند

ما زمین و اهل آن را وارثیم

خود چو میراننده هر حادثیم

سوی ما این حادثان راجع شوند

چون تهی دست از جهان بیرون روند