گنجور

 
صفی علیشاه

فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکٰاناً قَصِیًّا (۲۲) فَأَجٰاءَهَا اَلْمَخٰاضُ إِلیٰ جِذْعِ اَلنَّخْلَةِ قٰالَتْ یٰا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هٰذٰا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا (۲۳) فَنٰادٰاهٰا مِنْ تَحْتِهٰا أَلاّٰ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا (۲۴) وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ اَلنَّخْلَةِ تُسٰاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا (۲۵) فَکُلِی وَ اِشْرَبِی وَ قَرِّی عَیْناً فَإِمّٰا تَرَیِنَّ مِنَ اَلْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ اَلْیَوْمَ إِنْسِیًّا (۲۶) فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهٰا تَحْمِلُهُ قٰالُوا یٰا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا (۲۷) یٰا أُخْتَ هٰارُونَ مٰا کٰانَ أَبُوکِ اِمْرَأَ سَوْءٍ وَ مٰا کٰانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا (۲۸) فَأَشٰارَتْ إِلَیْهِ قٰالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کٰانَ فِی اَلْمَهْدِ صَبِیًّا (۲۹) قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اَللّٰهِ آتٰانِیَ اَلْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا (۳۰) وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَیْنَ مٰا کُنْتُ وَ أَوْصٰانِی بِالصَّلاٰةِ وَ اَلزَّکٰاةِ مٰا دُمْتُ حَیًّا (۳۱) وَ بَرًّا بِوٰالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبّٰاراً شَقِیًّا (۳۲) وَ اَلسَّلاٰمُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا (۳۳)

پس بار گرفت باو پس کناره گزید باو در جایی قرار داده شده (۲۲) پس آوردش درد زادن سوی تنه درخت خرما گفت ای کاش من مرده بودم پیش از این و بودم فراموش شده از یاد رفته (۲۳) پس ندا کرد او را عیسی یا جبرئیل از زیرش که اندوه مدار که بدرستی که گردانید پروردگار تو در زیرت نهری (۲۴) و بکش بسوی خود درخت خرما را که فرو می‌ریزاند بر تو رطب تازه چیده (۲۵) پس بخور و بیاشام و بیارام از راه چشم پس اگر نه بینی از انسان احدی را پس بگوی من نذر کرده‌ام بر خدای بخشنده روزه پس سخن نمی‌کنم امروز آدمی را (۲۶) پس آورد او را نزد قومش که برداشته بود او را گفتند ای مریم بحقیقت آوردی چیزی عجب و بد (۲۷) ای خواهر هارون نبود پدرت مرد بدی و نبود مادرت بدکاره (۲۸) پس اشاره کرد باو گفتند چگونه سخن گوئیم با کسی که باشد در گهواره کودک (۲۹) گفت بدرستی که منم بنده خدا داده مرا کتاب و گردانید مرا پیغمبر (۳۰) و گردانید مرا با برکت هر جا باشم و وصیت کرد مرا بنماز و زکاة مادامی که باشم زنده (۳۱) و نیکی بمادرم و نگردانید مرا سرکش بدبخت (۳۲) و سلام بر من روزی که زاده شوم و روزی که می‌میرم و روزی که برانگیخته شوم زنده (۳۳)

گشت مریم پس رضاء بی فاصله

شد ز نفخ جبرئیلی حامله

گوشه ای بگرفت پس دور از بلد

ز انفعال حمل از خویشان خود

پس ورا آورد مر درد مخاض

سوی جِذْعِ النخلة با صد انقباض

گفت بودم مرده کاش از ابتدا

قَبلَ هَذَا کُنتُ نَسیا منسِیا

پس نداء در داد از زیر قدم

جبرئیلش که مباش اینسان به غم

بل به تکریم خدا خُرسند باش

که تو را داد اختصاص از ماسواش

گر که دانی بوده این ز الطاف او

از چه محزونی و در خجلت فرو

یار چون با توست ز اغیارت چه باک

ناحق ار گویند حرفی عیب ناک

از حدیث جاهلان بی ادب

باش بی پروا، نه در حزن و تعب

بین به زیر پای خود جویی عیان

کت نمود او بهر آسایش روان

تا بیاشامی و شویی تن در او

یا بود جو عیسی پاکیزه خو

غم مخو ر یعنی کت از زیر قدم

روح بخش عالمی بر زد علم

نخل خشکی که تو را باشد به پیش

از پی خرما بجنبان سوی خویش

تا که تمر تازه ریزد بر تو آن

وین بود ز آثار غیبت یک نشان

پس بیاشام و بخور با خرمی

دیده روشن کن به فرزندت همی

پس اگر بینی کسی را تو ز قوم

با اشارت نذر گو دارم به صوم

روزة صمت است این در نذر من

با بشر امروز نایم در سخن

پس بیاورد او به قوم اندر محل

عیسی روشن روان را در بغل

قوم گفتندش تو بودی ذی نسب

آمدی اکنون به شیئی بس عجب

که نبود ای اُخت هارون مثل آن

اندر اقوامت ز مردان یا زنان

بوده او از آل هارون بی غلو

بوده یا هارون عابد عمّ او

بر صلاح و زهد و تقوی بوده فرد

در میان قوم خود آن پاک مرد

نه پدر نه مادرت بودند بد

بر تو تا این زشتی از نسبت رسد

پس اشارت کرد مریم بر مسیح

که از او پرسید این معنی صریح

زآنکه من با روزه ام امروز جفت

آید او از گوهر ذاتش به گفت

قوم گفتند او چسان گوید سخن

کودکی در مهد کو جوید لبن

گفت آن کودک به ناگه در خطاب

بندة حقم به من داد او کتاب

هم نبیّ ام، بِه ز هر پیغمبری

هر سرابم گردد از لب کوثری

پس مبارک ساخت حقم بر عباد

نفع و خیرم هر کجا باشد زیاد

هم وصیّت بر صلات و بر زکات

کرده حقم تا که هستم در حیات

ساخت نیکوکار هم با مادرم

تا بود او راضی از فعل اندرم

هم نفرمود او مرا یعنی نساخت

سرکش و بدبخت، وز لطفم نواخت

رحمت حق و سلامش بر من است

روز میمونی که زادم، و ابین است

روز موت و روز بعثم در نشور

که درآیم زنده در ارض حضور

باشدم بر جان سلامی دم به دم

در حیات و موت و بعث از ذوالکرم