گنجور

 
صفی علیشاه

وَ اُذْکُرْ فِی اَلْکِتٰابِ مَرْیَمَ إِذِ اِنْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهٰا مَکٰاناً شَرْقِیًّا (۱۶) فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجٰاباً فَأَرْسَلْنٰا إِلَیْهٰا رُوحَنٰا فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِیًّا (۱۷) قٰالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمٰنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا (۱۸) قٰالَ إِنَّمٰا أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاٰماً زَکِیًّا (۱۹) قٰالَتْ أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا (۲۰) قٰالَ کَذٰلِکِ قٰالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنّٰاسِ وَ رَحْمَةً مِنّٰا وَ کٰانَ أَمْراً مَقْضِیًّا (۲۱)

و یاد کن در کتاب مریم هنگامی که کناره گزید از اهلش در جایی شرقی (۱۶) پس گرفت از پیش ایشان ستری پس فرستادیم بسویش روح خود جبرئیل را پس ماننده شد مر انسانی را درشت اندام (۱۷) گفت بدرستی که من پناه می‌برم بخدای بخشنده از تو اگر هستی پرهیزگار (۱۸) گفت نیستم من مگر فرستاده پروردگار تو تا به بخشم مر ترا پسری پاکیزه (۱۹) گفت از کجا باشد مرا فرزندی و مس نکرده مر انسانی و نبوده‌ام بدکاره (۲۰) گفت همچنین گفت پروردگار تو که آن بر من آسانست و تا بگردانیم آن را آیتی از برای مردمان و رحمتی از ما و باشد امری قرار داده شده (۲۱)

کن به قرآن یاد مریم را چو او

گوشه ای بگرفت از یار و عدو

از پی تطهیر در جایی که بود

جانب مشرق به تعیین حدود

بود هنگام طلوع آفتاب

از مکان شرق وین باشد صواب

نزد تأویل، اتصال است آن به روح

عالم قدس آن بود گاه فتوح

هست در وی از مقام طبع و نفس

وز قواهای طبیعت گاه رفس

پرده ای بگرفت ز ایشان پیش رو

یا پس دیوار و کوهی رفت او

پس فرستادیم روح القدس را

سوی او چون گشت پاک از ناروا

پس مصوّر شد به مریم در نظر

او به شکل آدمی نیکو سیر

صورتی روشنتر از مهر منیر

دلفریب و دلنشین و دلپذیر

صورتی بس مستوی و معتدل

همچو اندر سرّ عارف نور دل

ناگهان پیدا شد او را در عیان

روح قدس از لامکان اندر مکان

آب و گل را حق چو داد این اسطقس

تا چه سازد صورت از روح القدس

عفت مریم نگر کو بر اِله

از چنان صورت به جان جوید پناه

گفت من گیرم پناه اندر نهفت

از تو بر بخشنده ای کش نیست جفت

تا نگیرد بر من از کار تو تنگ

پس ز نزد من برون شو بیدرنگ

هیچ اگر از حق تو پرهیزنده ای

نیستی طاغی، مطیع و بنده ای

یا مگر نبود تو را ترس از اِله

که چنین خیره کنی بر من نگاه

قصد خلوت باشدت با من چنین

این نباشد از نشان متقین

پس من از بدبین به حق گیرم پناه

تا مرا در حصن خود دارد نگاه

گفت ، من نبود جز این کز ذوالمنن

بر تو می باشم رسولی مؤتمن

او فرستاده مرا بی اشتباه

که تو از من سوی او گیری پناه

من پناه هر پناه آرنده ام

در پناه خود نگهدارنده ام

مر پناه ممکناتم کرده حق

تا پناه آرند بر من ماخَلَق

آنکه از من می گریزی سوی او

من خود آنم می مپوش از من تو رو

ور که هم پوشی تو رو، آن رو منم

رو به هر سویی کنی آن سو منم

از من اینجا میگریزی بر کجا

رو کنی بر ناامیدی از رجا

جبرئیلم من رسول ذوالجلال

نیست بیرون هیچم از حکم و مجال

کرده حقم نقشبند ماسوی

تا نگارم نقش هر شیئی به جا

نک نگارم نقش فرزندی زکی

مر تو را اندر رحم با زیرکی

وآن بود پیغمبری کامل صفات

کز دم او مرده را باشد حیات

از تعجب گفت مریم چون پسر

باشدم زیرا نسودستم بشر

از نکاحم بوده دست مرد دور

هم نبودم ز اهل غیّ ، یعنی فجور

گفت جبریلش که آری نه از نکاح

کس تو را بنموده مَس هم نه از سفاح

گفت مر پروردگارت لیک این

بر من آسان است گر داری یقین

بی ز مردی یعنی اعطاء ولد

میتوانم کرد هر وقت ار سزد

تا کنیم آن آیتی بر مردمان

هم تو را باشد به قدرت ها نشان

وین مگر امری است مقضی از امور

رفته بر وی حکم و هم یابد صدور