گنجور

 
صفی علیشاه

قٰالَ اِذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزٰاؤُکُمْ جَزٰاءً مَوْفُوراً (۶۳) وَ اِسْتَفْزِزْ مَنِ اِسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شٰارِکْهُمْ فِی اَلْأَمْوٰالِ وَ اَلْأَوْلاٰدِ وَ عِدْهُمْ وَ مٰا یَعِدُهُمُ اَلشَّیْطٰانُ إِلاّٰ غُرُوراً (۶۴) إِنَّ عِبٰادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطٰانٌ وَ کَفیٰ بِرَبِّکَ وَکِیلاً (۶۵) رَبُّکُمُ اَلَّذِی یُزْجِی لَکُمُ اَلْفُلْکَ فِی اَلْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ کٰانَ بِکُمْ رَحِیماً (۶۶) وَ إِذٰا مَسَّکُمُ اَلضُّرُّ فِی اَلْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّٰ إِیّٰاهُ فَلَمّٰا نَجّٰاکُمْ إِلَی اَلْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کٰانَ اَلْإِنْسٰانُ کَفُوراً (۶۷) أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جٰانِبَ اَلْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حٰاصِباً ثُمَّ لاٰ تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلاً (۶۸) أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تٰارَةً أُخْریٰ فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قٰاصِفاً مِنَ اَلرِّیحِ فَیُغْرِقَکُمْ بِمٰا کَفَرْتُمْ ثُمَّ لاٰ تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنٰا بِهِ تَبِیعاً (۶۹)

گفت برو پس کسی که پیرو شود ترا از ایشان پس بدرستی که دوزخ جزای شماست جزای تمام (۶۳) و لغزش ده کسی را که توانی از ایشان بآوازت و برانگیزان بر ایشان با سوارانت و پیادگانت و شرکت کن با ایشان در مالها و اولاد و وعده ده ایشان را و وعده نمی‌دهد ایشان را شیطان مگر فریب را (۶۴) بدرستی که بندگان من نیست مر ترا بر ایشان تسلطی و بس باشد پروردگارت وکیل (۶۵) پروردگار شماست که میراند برای شما کشتی را در دریا تا بجوئید از فضلش بدرستی که او باشد بشما مهربان (۶۶) و چون مس کند شما را ضرر در دریا گم می‌شود آن را که می‌خوانید از غیر او پس چون نجات دادتان بسوی بیابان روی گردان شدید و باشد انسان ناسپاس (۶۷) آیا پس ایمن شدید که فرو برد با شما طرف بر را (خشکی را) یا فرستد بر شما تندباد سنگریزه‌پاشی را پس نیابید برای خود حافظی را (۶۸) یا ایمن شدید که باز گرداند شما را در آن بار دیگر پس فرستد بر شما در هم شکننده از باد پس غرق کند شما را بسبب آنکه کافر شدید پس نیابید برای خود بر ما بآن از پی آینده (۶۹)

گفت رو هر کس تو را گردد مطیع

پس به دوزخ جایتان ب اشد جمیع

این جزاء موفور باشد بر شما

پس بجنبان شان توانی گر ز جا

یعنی از بادت نجنبد هر کسی

جز که باشد در ره طاعت خسی

هر که را پس می توانی تا به موت

می بجنبان بر مراد خود ز صوت

می برانگیزان بر ایشان لشکرت

از سوار و از پیاده در برت

از سوارانش تو را بدهم خبر

تا شناسی چونکه گردد حمله ور

خشم و شهوت، نخوت و عجب و ریاء

هر یک اندازندت اندر صد بلاء

همچو باد صرصر آیندت به تاخت

هر زمانی با لباسی ناشناخت

ور شناسی هم نپندارم به کار

هیچ از ایشان جان بری در گیر و دار

تا زنی چشم و بگردانی کلاه

روزگارت گشته در یک دم سیاه

این بود بر مرد و نامرد آزمون

تا بدانی حد خود را در شئون

گفت زآن رو از پیاده و ز سوار

بر خلایق حمله کن از هر کنار

شرکت اندر مال و فرزندانشان

هم نما در وعدة احسانشان

وعد شیطان نیست جز کذب و فریب

کس نَبُرد از غیر خواری زآن نصیب

بر عبادم نیست استیلاء تو را

می نبیند از رهی اصلا تو را

بس بود پروردگارت در سبیل

بندگان خویش را یار و وکیل

تا نگهشان دارد از وسواس تو

وز هوای نفس و از ارجاس تو

بر شما باشد کسی پروردگار

که براند فُلکها را در بحار

تا کنید از فضل او روزی طلب

رحمتش بهر شما سازد سبب

بر شما باشد خدا بس مهربان

حل مشکلها کند در هر زمان

چون رسد سختی شما را در بحور

غیر او نارید چیزی در خطور

گم شود از یادتان در جستجو

می پرستید آنچه را الاّ که او

پس چو او برهاندتان بر سوی بر

رو بگردانید ز او بار دگر

هست انسان بس به نعمت ناسپاس

میشود طاغی چو گشت او بی هراس

پس شدید آیا که ایمن از هلاک

او فروتان میتوان بردن به خاک

یا فرستد بر شما بادی که سنگ

بر شما بارد چو باران بی درنگ

پس نیایید ایچ اندر شهر خویش

مر نگهدارنده ای از بهر خویش

ایمن آیا هم شدید از آنکه باز

عودتان بدهد به دریا ز اهتزا

پس فرستد باد همچون برقتان

بشکننده تا نماید غرقتان

از پی کفرانتان پس سوی ما

ره نیابید اندر آن غرق و فنا