گنجور

 
صفی علیشاه

وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلاّٰ نَحْنُ مُهْلِکُوهٰا قَبْلَ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهٰا عَذٰاباً شَدِیداً کٰانَ ذٰلِکَ فِی اَلْکِتٰابِ مَسْطُوراً (۵۸) وَ مٰا مَنَعَنٰا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیٰاتِ إِلاّٰ أَنْ کَذَّبَ بِهَا اَلْأَوَّلُونَ وَ آتَیْنٰا ثَمُودَ اَلنّٰاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهٰا وَ مٰا نُرْسِلُ بِالْآیٰاتِ إِلاّٰ تَخْوِیفاً (۵۹) وَ إِذْ قُلْنٰا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحٰاطَ بِالنّٰاسِ وَ مٰا جَعَلْنَا اَلرُّؤْیَا اَلَّتِی أَرَیْنٰاکَ إِلاّٰ فِتْنَةً لِلنّٰاسِ وَ اَلشَّجَرَةَ اَلْمَلْعُونَةَ فِی اَلْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمٰا یَزِیدُهُمْ إِلاّٰ طُغْیٰاناً کَبِیراً (۶۰) وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ قٰالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً (۶۱) قٰالَ أَ رَأَیْتَکَ هٰذَا اَلَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاّٰ قَلِیلاً (۶۲)

و نیست هیچ قریۀ مگر که مائیم هلاک‌کننده‌اش پیش از روز قیامت یا عذاب‌کننده‌اش عذابی سخت باشد آن در کتاب نوشته شده (۵۸) و باز نداشت ما را که بفرستیم آیتها را مگر آنکه تکذیب کردند آن را پیشینیان و دادیم ثمود را ناقه بیناکننده پس ستم کردند بآن و نمی‌فرستیم آیتها را مگر برای بیم دادن (۵۹) و هنگامی که گفتیم مر ترا بدرستی که پروردگار تو احاطه کرده بمردمان و نگردانیدیم آن خوابی را که نمودیم ترا مگر ابتلایی برای مردمان و آن درخت لعنت کرده شده در قرآن و بیم می‌دهیم ایشان را پس نمی‌افزایدشان مگر زیاده‌روی عظیمی (۶۰) و چون گفتیم مر فرشتگان را سجده کنید مر آدم را پس سجده کردند مگر ابلیس گفت آیا سجده کنم از برای آنکه آفریدی از گل (۶۱) گفت خبر ده مرا که این کسی که تفضیل دادی بر من هر آینه اگر باز پس داری مرا تا روز رستخیز هر آینه بنیاد براندازم البته فرزندانش را مگر اندکی (۶۲)

نیست هیچ آن قریه ای الاّ که ما

می کنیم آن را هلاک اعنی فنا

پیش از روز قیامت یا عذاب

می کنیم ار نیستند اهل صواب

این بود در لوح محفوظ از یقین

ثابت و مسطور از جان آفرین

می ندارد باز ما را یا ثقات

اینکه بفرستیم آنسان معجزات

یعنی آن معجز که خواهند از رسول

ز اقتراحات نفوس بوالفضول

جز که خود کردند از پیشینیان

بر رسل تکذیب زآنها بالعیان

ناقه را دادیم بر قوم ثمود

آیتی بود آن مبرهن در نمود

پس بدان کافر شدند ایشان همه

وآن سبب شد بر هلاک آن رمه

ما بنفرستیم هیچ آیات خود

جز به ترسانیدن هر بی رشد

پس اگر مانند زآن پس ناقبول

هست استیصالشان حتم از اصول

یاد کن گفتیم چون ربّ الانام

مردمان را خود فرو گیرد تمام

چون به طغیان ثابت و یکدل شوند

جمله بر دست تو مستأصل شوند

ما نگرداندیم رؤیای تو را

جز که فتنۀ مردمان در ماجرا

اندر این خواب است بسیار اختلاف

در میان اهل تفسیر و عفاف

در حدیبیه چنین دید او به خواب

که بُد اندر حج و عمره با شتاب

گفت و ین واقع نگشت آن سال هان

سال دیگر گشت تعبیرش عیان

آن دورویان طعنه ها گفتند بس

کز چه خواب او نشد معلوم پس

هست هم قولی که آن معراج بود

دید خواب آن را که در یقظه نمود

مردمان در فتنه افتادند بس

طعنه می زد زآن رهش هر خار و خس

خوابهای دیگر او هم دیده بود

واندر اخبار است مشروح آن شهود

نیست جای جمله در تفسیر ما

خواب او کشف است در تعبیر ما

زآن یکی بود اینکه دید اندر برش

میرود بوزینگان بر منبرش

زین غمین گردید سلطان بشر

جبرئیلش داد زین معنی خبر

که بوند آل اُمیه آن گروه

اهل حق آیند ز ایشان بر ستوه

میکُشند اتباع و فرزندان تو

یابد از ایشان خلل بنیان تو

واقعاتی را که بُد آن در نهفت

جمله را با سیّد لولاک گفت

زآن سپس او را کسی خندان ندید

که ز جبریل آن حکایت ها شنید

گفت، منهال عمر روزی به شام

من به زین العابدین کردم سلام

گفتم او را صبح چون کردی در این

کافرستان، ای مه برج یقین

گفت بر آنسان که اسرائیلیان

در میان آل فرعون آن زمان

مابقی را گر نویسم متصل

گرددم از دیده جاری خون دل

شسته گردد دفتر تحریر من

زین گذشتم گوش کن تفسیر من

ما نگرداندیم خوابت را مگر

فتنه ای و آزمونی بر بشر

هم درختی را که ملعون است آن

شد به قرآن ذکر بهر امتحان

بر ابوجهل است تعبیر شجر

یا که بر آل اُمیه سر به سر

ما بترسانیمشان اندر بسیج

پس به جز طغیان نیفزایند هیچ

چونکه گفتیم آن ملایک را کنید

سجدة آدم ز روی عقل و دید

سجده پس کردند آنها جز بلیس

گفت آیا سجده آرم بر خسیس

کآفریدستی تو اش از خاک و گل

بر منش تا چیست فضل معتدل

گفت آیا هیچ دیدی خود تو این

که گرامی داری اش بر من چنین

بر من اعنی ده خبر تا از چه بود

فضل او بر من که بتوانی نمود

باز پس گر داری ام تا رستخیز

یابم استیلاء به فرزندانش نیز

بر همانسان که ببندند از علن

چارپایان را خلایق در رسن

من به فرزندانش در هر مسلکی

میشوم مستولی الاّ اندکی