گنجور

 
صفی علیشاه

وَ لَقَدْ کَرَّمْنٰا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْنٰاهُمْ فِی اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ اَلطَّیِّبٰاتِ وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلیٰ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنٰا تَفْضِیلاً (۷۰) یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولٰئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتٰابَهُمْ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً (۷۱) وَ مَنْ کٰانَ فِی هٰذِهِ أَعْمیٰ فَهُوَ فِی اَلْآخِرَةِ أَعْمیٰ وَ أَضَلُّ سَبِیلاً (۷۲) وَ إِنْ کٰادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ اَلَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنٰا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلِیلاً (۷۳) وَ لَوْ لاٰ أَنْ ثَبَّتْنٰاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً (۷۴) إِذاً لَأَذَقْنٰاکَ ضِعْفَ اَلْحَیٰاةِ وَ ضِعْفَ اَلْمَمٰاتِ ثُمَّ لاٰ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنٰا نَصِیراً (۷۵)

و بتحقیق گرامی گردانیدیم فرزندان آدم را و برداشتیم ایشان را در خشکی و دریا و روزی‌دادیمشان از پاکیزه‌ها و افزونی دادیمشان بر بسیاری از آنکه آفریدیم افزونی دادنی (۷۰) روزی که می‌خوانیم همه مردمان را امامشان پس از آنکه داده شد کتابش بدست راستش پس آنها می‌خوانند نامه خود را و ستم کرده نمی‌شوند به اندازۀ فتیله خرما (۷۱) و کسی که باشد در این دنیا کور پس اوست در آخرت کور و گمراه تراست از راه (۷۲) و بدرستی که نزدیک بودند که بفتنه اندازند ترا از آنچه وحی کردیم بسوی تو تا افترا بندی بر ما جز آنچه وحی کردیم آن را و آن‌گاه بگیرند ترا دوست (۷۳) و اگر نه اینکه ثبات دادیم ترا هر آینه نزدیک بود که میل کنی بسوی ایشان چیزی را اندک (۷۴) آن‌گاه هر آینه می‌چشانیم ترا دو چندان عذاب بزرگی و دو چندان عذاب مردن پس نمی‌یافتی برای آن دو رفع عذاب یاری کننده (۷۵)

ما مکرّم کرده ایم اندر جهان

جمله فرزندان آدم را چنان

تا کجا برداشتیم اندر سیر

ما خود ایشان را به جمله بحر و بر

رزقشان دادیم هم از طیّبات

هم فزونی بر کثیر از کاینات

فضل آدم بر دو قسم است از خدا

فضل عام و فضل خاص از اجتبا

فضل عامش در مقام خلقت است

فضل خاص از وجه عشق و وحدت است

یاد کن روزی که می خوانیم ما

با امامش هر گروهی را بجا

پیشوا یا هست عقل و اعتقاد

کوست هادی بر صلاح و بر فساد

یا عملهای نکو و افعال بد

یا پیمبر یا بلیس بی رشد

هر گروهی را دهند از هر کجاست

نامۀ اعمالشان بر دست راست

پس بخوانند آن کتاب از هر قبیل

نیست اِستمدیده کس قدر فتیل

هر که در دنیاست از بینش به دور

هم بود در آخرت ناچار کور

دیده نگشود اعنی ار بر نیک و بد

هم رسد او را که بر کوران سزد

بل ز کوران است و هم گمراه تر

باشد او کی بر حقایق دیده ور

مشرکان گفتند ما را ده امان

تا به سالی بت پرستیم از عیان

آوریم اسلام زآن پس بی درنگ

وآن بتان را بشکنیم آن دم ز سنگ

یا بگفتندش گروهی بت پرست

که تو از نفی بتان بردار دست

وآن اراذل را ز خود می کن به دور

تا که بنیوشیم قولت در حضور

بهر استرضای ایشان خواست او

تا شود راضی مگر بینند رو

آمد آیت که شدند ایشان قریب

کافکنندت در بلائی ای حبیب

زآنچه کآن سوی تو بود آن وحی ما

تا کنی بر ما جز آن را افترا

آن زمانت تا مگر گیرند دوست

کی شود یار آنکه در معنی عدوست

گر نه آن باشد که دادیمت ثبات

تا به عصمت یافتی خود التفات

تو بُدی نزدیک تا مایل شوی

سوی ایشان و اندکی همدل شوی

می چشاندیم آن زمانت از عذاب

در حیات و موت بر ضعف از شتاب

بر دو چندان از عذاب دیگران

بر تو یعنی آمدی بر ناگهان

بهر خود پس ناصری نایافتی

تا به دفع محنتت بشتافتی