گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

رَبَّنٰا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوٰادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ اَلْمُحَرَّمِ رَبَّنٰا لِیُقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ اَلنّٰاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَ اُرْزُقْهُمْ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ (۳۷) رَبَّنٰا إِنَّکَ تَعْلَمُ مٰا نُخْفِی وَ مٰا نُعْلِنُ وَ مٰا یَخْفیٰ عَلَی اَللّٰهِ مِنْ شَیْ‌ءٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فِی اَلسَّمٰاءِ (۳۸) اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی اَلْکِبَرِ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ اَلدُّعٰاءِ (۳۹) رَبِّ اِجْعَلْنِی مُقِیمَ اَلصَّلاٰةِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنٰا وَ تَقَبَّلْ دُعٰاءِ (۴۰) رَبَّنَا اِغْفِرْ لِی وَ لِوٰالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ اَلْحِسٰابُ (۴۱) وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اَللّٰهَ غٰافِلاً عَمّٰا یَعْمَلُ اَلظّٰالِمُونَ إِنَّمٰا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ اَلْأَبْصٰارُ (۴۲) مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُؤُسِهِمْ لاٰ یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوٰاءٌ (۴۳)

ای پروردگار من بدرستی که من ساکن گردانیدم برخی از فرزندانم به وادی بی‌کشت و زرعی نزد خانه تو که حرام گردانیده شده پروردگار ما تا برپا بدارند نماز را پس بگردان دلهای برخی از مردمان را که بشتابد بسوی ایشان و روزی ده ایشان را از ثمرها باشد که ایشان شکرگزاری کنند (۳۷) ای پروردگار ما بدرستی که تو می‌دانی آنچه را پنهان می‌داریم و آنچه آشکار می‌کنیم و پوشیده نمی‌باشد بر خدا هیچ چیزی نه در زمین و نه در آسمان (۳۸) ستایش مر خدای را که بخشید بمن در بزرگی اسماعیل و اسحق را بدرستی که پروردگار من شنوندۀ دعائی (۳۹) ای پروردگار من بگردان مرا بر پا دارنده نماز و از فرزندانم ای پروردگار ما و قبول کن دعای مرا (۴۰) ای پروردگار ما بیامرز مرا و والدینم را و مر مؤمنان را روزی که قائم شود حساب (۴۱) و مپندار البته خدا را بیخبر از آنچه می‌کنند ستمکاران جز این نیست باز پس می‌اندازیم ایشان را برای روزی که گشاده می‌ماند در آن چشمها (۴۲) شتاب‌زدگان ببالا دارندگان سرهاشان را بر نمی‌گردد بسوی ایشان چشمهاشان و دلهاشان باشد خالی (۴۳)

ربّنا اسکنت من ذریتی

انت ربّی عالم بالنیتی

من نمودم ساکن از امر تو خود

بر زمینی غَیرِ ذِی زَرع این ولد

چونکه اسماعیل از هاجر به نام

مر تولد یافت اندر ارض شام

رشک آمد ساره را با شوهرش

گفت کن دور این پسر با مادرش

در زمینی بر که آبادی در آن

می نباشد، شد به کفر او در زمان

آمد او را پیک خلاّق جلیل

کآنچه گوید ساره بپذیر ای خلیل

ز امر حق پس بُرد ابراهیم هم

هاجر و فرزند در ارض حرم

در زمین مکه بی یار و معین

بازشان هِشت آن خلیل پاک دین

گفت یا رب دادم ایشان را سکون

در زمینی خشک و بی آب و عیون

نزد خانۀ تو که کردستی حرام

اندر آن هتک و تهاون را تمام

دادم ایشان را سکون ای بی نیاز

تا بپا دارند در طاعت نماز

پس بگردان قلب بعضی را ز ناس

سوی ایشان رایگان از بهر پاس

دِه بر اهل این بلد رزق آن چنان

از ثمرها مر شوند از شاکران

خود تو دانی ای خداوند علیم

آنچه پنهان و آشکارا میکنیم

رحم تو بر ما ز ما باشد فزون

کآگهی از حال بیرون و درون

عرض حاجت محض عجز و بندگی است

ور نه حاجت عرض در حاجات نیست

بر خدا پوشیده نبود هیچ چیز

در زمین و در سماء روح نیز

آنچه یعنی گویی آن را با زبان

یا به سرّ دل بداند بینشان

آن خدا را حمد گویم بی عدد

که به من بخشید در پیری ولد

داد اسماعیل و اسحاق آن بدیع

مر دعا ء را رب من باشد سمیع

مر مرا گردان تو ای پروردگار

در نماز و در حضورم پایدار

همچنین بر بعضی از ذریّتم

دِه تو این توفیق خیر از خصلتم

کن تو ای پروردگار ما قبول

این دعاء را ای تو خلاّق عقول

والدینم را هم ای پروردگار

مغفرت کن چون تویی آمرزگار

اهل ایمان را هم افزون کن ثواب

اندر آن روزی که قائ م شد حساب

می مپندار ای رسول پاک جان

حق بود غافل ز فعل ظالمان

غیر از این نبود که اندازد به پس

رنجشان را بهر روزی سخت بس

کاندر آن مر خیره گردد دیده ها

یا ز هول آید برونشان از قفا

مُهطِعِین یعنی که اشتابندگان

سوی اسرافیل خواننده عیان

که خلایق را به محشر خواند او

مات و حیران آن چنان گرداند او

از تحیّر و اضطراب و ابتلا

باز ماند سوی بالا رأسها

باز ناید چشمها بی اُشتلم

این است لَایَرْتَدُ إلَیهِم طَرْفُهُم

یعنی از حیرت به خود کردن نگاه

نیست ممکن بهرشان در هیچ گاه

همچنین باشد ز سوء رایشان

خالی از فهم و خرد دلهایشان

قلبها از خوف یا بر حلقها

باز ماند همچو شی ئی در هوا