گنجور

 
صفی علیشاه

قٰالَ هِیَ رٰاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَ شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ أَهْلِهٰا إِنْ کٰانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ اَلْکٰاذِبِینَ (۲۶) وَ إِنْ کٰانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (۲۷) فَلَمّٰا رَأیٰ قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قٰالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (۲۸) یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا وَ اِسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ اَلْخٰاطِئِینَ (۲۹)

گفت یوسف این زن حیله کرد با من جهت تحصیل کام خود از من و گواهی داد گواهی از خویشان زلیخا که اگر باشد پیراهن یوسف پاره شده است از پیش پس راست گفته زلیخا و یوسف از دروغ‌گویانست (۲۶) و اگر باشد پیراهن او که پاره شده از پی سر پس دروغ گفته زلیخا و یوسف از راستگویانست (۲۷) پس چون دید عزیز پیراهن او پاره شده از پی سر گفت این کار از مکر شما زنانست بدرستی که مکر شما زنان بزرگست (۲۸) ای یوسف رو بگردان از این کار زشت و آمرزش خواه ای زلیخا برای گناه خود بدرستی که تو ای زن هستی از خطاکاران (۲۹)

گفت یوسف که زلیخا مر مرا

خواست بر خود من نمودم زو اِبا

گفت دانیم از کجا این قول راست

چون گواهی نیست، گفتا، حق گواست

بر تو این را هم خدا روشن کند

کذب او معلوم و صدق من کند

پس شهادت شاهدی داد آن زمان

خود ز خویشان زلیخا بالعیان

گفته اند او بوده است ابن عمش

داد از حکمت گواهی در دمش

گر دریده پیرهن از پیش روی

هست در دعوی زلیخا راستگوی

یوسف است از کاذبین، ور پیرهن

از قفا بدریده، دان تقصیر زن

زآنکه پیراهن دریده است ار ز پیش

مر زلیخا رانده یوسف را ز خویش

ور دریده است از قف ایش بیستیز

از زلیخا بوده یوسف در گریز

پس زلیخا نیست در قولش فروغ

یوسف است او راستگو زن بر دروغ

پس چو دید آن را عزیز منتجب

بود پیراهن دریده از عقب

گفت زن را کاین خود از مکر شماست

مکر زن باشد بزرگ این است راست

صدق یوسف شد چو ظاهر بر عزیز

گفت یوسف را که بگذر زین تو نیز

زین سخن بگذر نهان دار از کسان

فاش شد راز آن چو آمد بر لسان

هم تو آمرزش طلب بر ذنب خویش

ای زلیخا چون تو بودی ظلم کیش

گفته بعضی معنی این باشد که خود

عذر از یوسف بخواه از کار بد

زآنکه آزردی تو او را بیگناه

وز تو میبود این گنه بی اشتباه

گرچه داد این قصه را تسکین عزیز

لیک کی ماند نهان خود عشق نیز