گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفای اصفهانی

صبح عیان گشت باز خلق به خواب اندرون

سر ز خمار شراب برده به جیب سکون

مرغ صراحی ز حلق در دل بط ریخت خون

از دل بط خون مرغ باید خوردن کنون

قومو اضاق المجال یا ایها النائمون

هبوا طال الرقود یا معشرا الراقدین

ساقی تا ماه من روی نشسته ز خواب

گیر بکف ماه نو ریز درو آفتاب

چون رخ او بر فروز شعله آتش بر آب

برسم هر روزه می ریز بساغر شراب

برنگ آزرم گل ببوی رشک گلاب

صاف چو یاقوت تر پاک چو در ثمین

وقت صبوحی سبو دوش بدوش آورید

آذر زردشت را ز اذرنوش آورید

خون سیاوش را باز بجوش آورید

می زدگان را ز می باز بهوش آورید

رامش جان بر زنید جان بخروش آورید

تا ببرید از نشاط دل ز کف رامتین

آذر ما هست می با دل خرم بیار

از بط عیسی بطون طینت مریم بیار

در غم خرداد ماه باده بی غم بیار

خرمی ماه را رطل دمادم بیار

طور دلم را بجان زلزله یم بیار

نور کف موسوی جلوه ده از آستین

نیست اگر گل چه باک ای پسر گلعذار

آرمل اندر میان کار گل اندر کنار

خیز و بیارا ز روی بزم چو روی بهار

مل ز لب می پرست گل ز رخ لاله سار

می چو یمانی عقیق لاله چو چینی نگار

عقیق چونان شهاب نگار چون حور عین

گر ندهی می مرا دل ببرد جان ز پی

دلبر من کن بجام تا خط سر شارمی

روح دم از آن شراب در رگ و در خون و پی

رسته کن آئین جم شسته کن آثار کی

در گذر از این و آن تا کی و تا چندهی

گوئی از کیقباد جوئی از آبتین

نقش یمانی ز جام ای پسر ساده آر

یعنی یک ساتکین عقیق وش باده آر

زمردین خط بتا ز لعل بیجاده آر

کرده جم آنچ از نخست بهر من آماده آر

باده اگر آوری بیاد شهزاده آر

چو شعر من روح بخش چو گفته من متین

رکن الدوله مهین شهزاده کامگار

آنکه همال پدر اوست پس از شهریار

کشور ازو بر دوام لشکر ازو برقرار

دولت ازو در قوام ملک ازو استوار

آنکه بعدلش نمود آب ز آتش فرار

چنانکه در روز جنگ گرگ ز شیر عرین

هم اثر آفتاب هم قدر آسمان

شاه عطارد دبیر ماه زحل پاسبان

بعقل و تدبیر پیر ببخت و دولت جوان

عدلش سنجی اگر بعدل نوشیروان

بسبک کاه ضعیف بسنگ کوه گران

بر شود آن بر سپهر سر نهد این بر زمین

غره غرای اوست قالی بدر منیر

زرای بیضا ضیاش خود بفلک مستشیر

شه صفت و شه نژاد شیر دل و شیر گیر

بهتر جمع کبار مهتر جم غفیر

بعزم چون پور زال بحزم چون زال پیر

ببخت چون کیقباد بتخت چون کی نشین

چو شه بر اندام اوست قبای فرماندهی

چو جم در انگشت اوست خاتم فر و بهی

بر زده بر بام چرخ رایت عز و مهی

همت والاش را وهم کند کوتهی

الحق او را سریست در خور تاج شهی

اینش چتر و علم آنش تاج و نگین

بتیر شاهین شکار بتیغ خارا شکاف

بوقر هم وزن کوه بوقع همسنگ قاف

روبه او راست ننگ ز شیر نر در مصاف

چرخ با جلال وی کر نکند اعتراف

تیرویش چون شهاب سینه بدوزد بناف

سینه آن چون حریر ناوک این آتشین

شوکت او در فکند بکوه زلزال را

صولت او زنده ساخت سطوت آجال را

ز تیغ پاینده داشت خمسه و خلخال را

ز تیر افکند گرد خیوق و آخال را

آری مهدی کند چاره دجال را

جان دهد آری بخاک عیسی گردون نشین

شاه فرا آسمان همت والای تست

بر ز برش ماه و مهر روی تو و رای تست

زینت تاج ملوک گوهر یکتای تست

رشته نظم و خلل در کف ایمای تست

گر نه خطا گفته ام تخت شهی جای تست

آری گاه مهان در خور شاه مهین

بفر و تاء/یید و بخت بیمن تشریف شاه

بسای کاندر خورست کلاه عزت بماه

ز چرخ بر ساز تخت ز ماه بر زن کلاه

ز چرخ مه بگذران حشمت این بار گاه

خلعت شاهی بپوش بعون و لطف اله

باش همی مستدام بتخت عزت مکین

شد ز ثنا کستریت شهره چنان نام من

که گشته گوئی سخن ختم بایام من

گشت بایام شاه بخت حرون رام من

رخت ثنای تو دید در خور اندام من

تا بخراسان کشید چرخ سرانجام من

بسیرت راستان بعادت راستین

من ز چه تقدیر را تجاوز از خط کنم

خود نه ظهیرم که چشم ز خون دل شط کنم

ز دل باظهار فقر ناله چو بر بط کنم

زانکه بانشاد شعر چو خامه را اقط کنم

بمدح شهزاده تا رای مسمط کنم

روح منوچهریم همی کند آفرین

صفا نه خاقانیست تا کند اظهار فضل

گوهر نغزش بود در خور بازار فضل

کم بود از خردلی آری خروار فضل

نقطه موهوم گشت مرکز پرگار فضل

پیشکش آورده است پیش خریدار فضل

هستی دارای آن باش خریدار این

غضائری سان همی تا که بشکر نوال

ثنای شه را نهم بکتف باد شمال

ببحر دارم دوان یکی چو در لال

بکوه سازم روان یکی چو آب زلال

بشعر گویم مدیح ز شاه جویم منال

چنانکه استاد ری ز فیض شاه تکین

هست بر اندام روز تا سلب عنصری

تا فکند شب بدوش جامه نیلوفری

تا که بود برقرار این فلک اخضری

لاله کند تا بسر مقنعه آذری

تا که باطفال باغ ابر کند مادری

سپس کند چون جنان ز شیر پستان زمین

روز نکو خواه شاه خرم و فیروز باد

شام عدو بین وی شام غم اندوز باد

همچو فلک برقرار آن شب و این روز باد

بزم ترا روی یار شمع شب افروز باد

چون رخ اطفال باغ روز تو نوروز باد

شام تا یکجا چنان روز تو یک سر چنین