گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفای اصفهانی

دوش ما را به خط پیر برات آوردند

تشنه مرده بدیم آب حیات آوردند

راه ما را فلک افکند بگرداب خودی

ناخدایان خدا فلک نجات آوردند

مرده بودیم ز بی آبی این ژرف سراب

زنده کردند ز بس آب فرات آوردند

دل ما را ز حیوه ابد دفتر عشق

رقم رستگی از قید ممات آوردند

سرد و آشفته و هر جائی و آواره بدیم

عشق و جمعیت و تمکین و ثبات آوردند

یافتم من که ملک بی خبر از رتبه ماست

چو بحیوانیم از دور نبات آوردند

همه دانند در این نشاء/ه که سلطان دلند

مگر آن محو که بردندش و مات آوردند

رستمی کرد بمن عشق و مرا کرد هلاک

تا در دوست تنم بهر صلوه آوردند

شدم از خاک درش زنده و سهراب صفت

نوشداروی مرا بعد وفات آوردند

من فرومایه تجرید بدم از جبروت

گنج با نان خدائیم زکوه آوردند

در سویدای دلم تابش نفی کثرات

جلوه ئی بود که از وحدت ذات آوردند

جز خدا نیست خدا از چه حکمت بمیان

کعبه و بتکده و لات و منات آوردند

ازلست و ابد آئینه توحید صفا

زنگ شرک و دغل این عزی و لات آوردند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode