دوش ما را به خط پیر برات آوردند
تشنه مرده بُدیم آب حیات آوردند
راه ما را فَلک افکند به گرداب خودی
ناخدایان خدا فُلک نجات آوردند
مرده بودیم ز بی آبی این ژرف سراب
زنده کردند ز بس آب فرات آوردند
دل ما را ز حیات ابد دفتر عشق
رقم رستگی از قید ممات آوردند
سرد و آشفته و هر جائی و آواره بُدیم
عشق و جمعیت و تمکین و ثبات آوردند
یافتم من که مَلَک بی خبر از رتبه ماست
چو به حیوانیم از دور نبات آوردند
همه دانند در این نشئه که سلطان دلند
مگر آن محو که بردندش و مات آوردند
رستمی کرد به من عشق و مرا کرد هلاک
تا در دوست تنم بهر صلات آوردند
شدم از خاک درش زنده و سهراب صفت
نوشداروی مرا بعد وفات آوردند
من فرومایه تجرید بدم از جبروت
گنج با نان خدائیم زکات آوردند
در سویدای دلم تابش نفی کثرات
جلوه ئی بود که از وحدت ذات آوردند
جز خدا نیست خدا از چه حکمت به میان
کعبه و بتکده و لات و منات آوردند
ازلست و ابد آئینه توحید صفا
زنگ شرک و دغل این عزی و لات آوردند