گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفای اصفهانی

قومی بگرد کوی فنا راهبر شدند

بر چشم دل کشیده و صاحب نظر شدند

صاحب نظر شدند که از دار اقتدار

در کوی فقر آمده و خاک در شدند

قومی بر آستان حقیقت نهاده سر

کاین راهرا بپای طلب پی سپر شدند

جمعی برهنه پا و سر از یمن فقر پای

بنهاده بر سر خودی و تاجور شدند

بر دست دل گرفته ز سر تا بپای تن

در عشق و پیش تیر ملامت سپر شدند

کردند جای درخم چوگان زلف یار

چون گوی آن گروه که بی پا و سر شدند

وارسته از تعین ظلمت سرای خاک

خورشید را معاینه نور بصر شدند

از خاک و گل رسیده باسرار جان و دل

هم سیر آفتاب و رفیق قمر شدند

این طوطیان قند شکر رسته زین قفس

با کام تلخ همدم کان شکر شدند

بر قلب همچو مس زده اکسیر انقیاد

در بوته وداد شدند آب و زر شدند

در این مناخ تنگ ندیدند جای امن

تصمیم عزم داده بکاخ دگر شدند

در کوی دل رسیده فکندند بار خویش

آسوده از مهالک سیر و سفر شدند

با آنکه بود در دل عشاقشان مقام

مانند سر عشق بعالم سمر شدند

وصل آورد افاقه و در دور اتصال

دیوانگان عشق تو دیوانه تر شدند

ای شیر حق ز پرده برون آی کز خفات

موران ماده همسر شیران نر شدند

از دیدن و شنیدنت ای مهدی صفا

دجال سیرتان کدر و کور و کر شدند