قومی بگرد کوی فنا راهبر شدند
بر چشم دل کشیده و صاحب نظر شدند
صاحب نظر شدند که از دار اقتدار
در کوی فقر آمده و خاک در شدند
قومی بر آستان حقیقت نهاده سر
کاین راهرا بپای طلب پی سپر شدند
جمعی برهنه پا و سر از یمن فقر پای
بنهاده بر سر خودی و تاجور شدند
بر دست دل گرفته ز سر تا بپای تن
در عشق و پیش تیر ملامت سپر شدند
کردند جای درخم چوگان زلف یار
چون گوی آن گروه که بی پا و سر شدند
وارسته از تعین ظلمت سرای خاک
خورشید را معاینه نور بصر شدند
از خاک و گل رسیده باسرار جان و دل
هم سیر آفتاب و رفیق قمر شدند
این طوطیان قند شکر رسته زین قفس
با کام تلخ همدم کان شکر شدند
بر قلب همچو مس زده اکسیر انقیاد
در بوته وداد شدند آب و زر شدند
در این مناخ تنگ ندیدند جای امن
تصمیم عزم داده بکاخ دگر شدند
در کوی دل رسیده فکندند بار خویش
آسوده از مهالک سیر و سفر شدند
با آنکه بود در دل عشاقشان مقام
مانند سر عشق بعالم سمر شدند
وصل آورد افاقه و در دور اتصال
دیوانگان عشق تو دیوانه تر شدند
ای شیر حق ز پرده برون آی کز خفات
موران ماده همسر شیران نر شدند
از دیدن و شنیدنت ای مهدی صفا
دجال سیرتان کدر و کور و کر شدند