گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفای اصفهانی

تجلیگه خود کرد خدا دیده ما را

درین دیده درآیید و ببینید خدا را

خدا در دل سودا زدگانست بجوئید

مجوئید زمین را و مپوئید سما را

گدایان در فقر و فنائیم و گرفتیم

بپاداش سر و افسر سلطان بقا را

خیالات و هواهای بد خود نپسندیم

بخندیم خیالات و ببندیم هوی را

جم عرش بساطیم و سلیمان اولوالامر

هوا گر نشود بنده نشانیم هوا را

بلا را بپرستیم و برحمت بگزینیم

اگر دوست پسندید پسندیم بلا را

طبیبان خدائیم و بهر درد دوائیم

بجائیکه بود درد فرستیم دوا را

ببندید در مرگ وز مردن مگریزید

که ما باز نمودیم در دار شفا را

گدایان سلوکیم و شهنشاه ملوکیم

شهنشاه کند سلطنت فقر گدا را

گذشت از سر سلطانی و شد بنده درویش

شه ار دید فر مملکت فقر و فنا را

بهل بار گل از دوش که بر دل نبود بار

اسیر زن و فرزند و عبید من و ما را

حجاب رخ مقصود من و ما و شمائید

شمائید ببینید من و ما و شما را

صفا را نتوان دید که در خانه فقرست

درین خانه بیائید و ببینید صفا را