گنجور

 
سعیدا

برهنگی است عبا و قبای درویشی

توکل است لباس غنای درویشی

[شکستگی] همه کار تو را درست کند

دلی شکسته بود مومیای درویشی

ز حرص، جوش و خروش قلندر از خامی است

به صبر پخته شود شوربای درویشی

ز بیم حادثه افتادگان چه غم دارند

خلل پذیر نباشد بنای درویشی

ز فقر سلب اراده است مطلب طالب

رضای دوست بود مدعای درویشی

غبار هستی خود تا ز دل نیفشانی

کجا شود به تو پیدا صفای درویشی

به تخت زر نزند پشت پا ز استغنا

دلی که یافته باشد هوای درویشی

به صومعه زاهد رود گهی مسجد

که نیست محرم خلوت سرای درویشی

چو آفتاب سعیدا شود تمام ضیا

به هر که سایه نماید همای درویشی