ندیده صاحب معنی به روزگار سخن
غریب جز من افتاده در دیار سخن
زبان ز حرف بد و نیک آن چنان بستی
که گشته است عقیق تو مهردار سخن
چو چشم من به جمال تو گوش پارهٔ چرخ
کشد ز لعل تو تا حشر، اعتبار سخن
ز خط پشت لبت شد سواد حرف عیان
که گشته نقطهٔ خال لبت مدار سخن
نه من ز شکوه سکوتم که مردم چشمت
گرفته است ز دست من اختیار سخن
نکرده ایم به کس دست طمع خویش دراز
که داده است خدا نقد بی شمار سخن
ز خاکساری خود با تو عرضه می کردم
مباد جای کند در دلت غبار سخن
توان شناخت خود با تو عرضه می کردم
مباد جای کند در دلت غبار سخن
توان شناخت سعیدا قماش هر کس را
ز لطف معنی نازک به اعتبار سخن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی گشوده ز طبع تو چشمه سار سخن
شکفته در چمن خاطرت بهار سخن
به گوش و گردن حوران فکر بر بسته
به رسم زیورشان دُرّ شاهوار سخن
پیاده ماند ز تو هر سخنور از پی آنک
[...]
مرا که هست زبان تیغ آبدار سخن
گهر نما شد ازو در شاهوار سخن
رها نمیکند ایام ورنه بگشایم
بدستکاری فکرت گره ز کار سخن
مبارزان سخن چون صف جدال کنند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.