گنجور

 
سعیدا

حکایت گل روی تو در چمن کردم

هزار طعنه از آن روی بر سمن کردم

به داد تشنگیم آب خضر گو نرسید

عقیق لعل لب یار در دهن کردم

نکرد غنچهٔ امید من گل از جایی

چه خارها که چو ماهی به پیرهن کردم

به هر زمین که گذشتم ز اشک خونین دم

شکوفه کردم و گل کردم و چمن کردم

ز بی وفایی خود دور یک سخن نشیند

به صد هزار زبان همچو گل سخن کردم

به یادگار گل عارضی است این داغم

که همچو لاله به صد رنگ در کفن کردم

ز بسکه بیخودیم برده است دل ای عقل

دگر میا که در این شهر من وطن کردم

کسی به کافر کتور نمی کند هرگز

ز عشق آنچه سعیدا به خویشتن کردم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode