چه [دلبری] است که هرگاه ناز می آرد
تمام ناشده نازش [نیاز] می آرد
بغیر نخوت حج، حاجی بیابانگرد
دگر چه تحفه ز راه حجاز می آرد
در این سراچهٔ بازیچه، می ندانم کیست
که هر زمان ز خودم برده باز می آرد
چو در عرق گل رخسار شعله ریز شود
چو شمع، جان مرا در گداز می آرد
چه عشوه غمزه چه ناز و کرشمه از هر سو
جداجدا به دلم ترکتاز می آرد
نگاه چشم تو ما را به گفتگو آورد
که باده بر سر افشای راز می آرد
خیال قامت او چون رسد به یاد، مرا
پی کشیدن آه دراز می آرد
چه همت است سعیدا به عشق، بالا دست
که جغد می برد و شاهباز می آرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کجا به حال مرا چاره ساز می آرد؟
ز خویش هرکه مرا برده، باز می آرد
اگر نه عشق حقیقی درین جهان باشد
که روی من به جهان مجاز می آرد؟
به مهره دل مومین من چه خواهد کرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.