گنجور

 
سعیدا

کرم عام تو با محرم و بیگانه یکی است

همچو خورشید که در کعبه و بتخانه یکی است

رنجش عاشق و معشوق به هم ساختگی است

در حقیقت سخن شمع به پروانه یکی است

باده طفلی است که با پیر و جوان می بازد

می چو آمد به میان عاقل و دیوانه یکی است

واحد است اهل همه، لیک دویی در عدد است

گرچه صد دانه بود سبحه ولی دانه یکی است

ای سعیدا مکن اندیشه که در گوش کریم

ذکر توحید تو و نعرهٔ مستانه یکی است