گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

ای نگه مشق شنا در چشم خونپالا بس است

چشمت آب آورد غواصی درین دریا بس است

از دل پر خون تراوش کم کند اسرار عشق

پرده پوش راز گوهر سینه دریا بس است

عمرها با آهوان مجنون بیابانگرد بود

گوشه چشمی چو باشد گوشه صحرا بس است

بهر اثبات قیامت حجتی در کار نیست

پیش خیز شور محشر آن قد و بالا بس است

من که در اقلیم گمنامی سرآمد گشته ام

زینت طرف کلاهم شهپر عنقا بس است

حسن ذاتی در نیارد سر به عشق عارضی

سرو مینا را تذرو از پنبه مینا بس است

دست کوته دار صائب از خیال کاکلش

عمرها در کاسه سر پختی این سودا بس است

 
 
 
فیاض لاهیجی

نی همین ناز تو تنها بهر قتل ما بس است

یک نگه از گوشة چشم تو عالم را بس است

دیده‌ام در گریة غم کیسه خالی کرده بود

آنقدر خون در دلم کردی که مدّت‌ها بس است

ما دل خود را به بوی زلف دلبر داده‌ایم

[...]

بیدل دهلوی

عشرت موهوم هستی‌کلفت دنیا بس است

رنگ این‌گلزار خون‌گردیدن دلها بس است

نشئهٔ خوابی‌ که ما داربم هرجا می‌رسد

فرش مخمل‌گر نباشد بستر خارا بس است

آفت دیگر نمی‌خواهد طلسم اعتبار

[...]

قصاب کاشانی

عالمی را سوختی از جلوه ای رعنا بس است

بردی از حد ناز ای بی‌رحم استغنا بس است

ز انتظار ضربت تیغ تو مردن تا به کی

چند ای قاتل کنی امروز را فردا بس است

دیگری را در میان زنّار ای بدخود مبند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه