گنجور

 
صائب تبریزی

دست و پا بسیار زد تا عشق ما را پاک سوخت

شعله خون ها خورد تا این هیزم نمناک سوخت

بی گناه است آسمان در تیره بختی های ما

اختر ما را فروغ شعله ادراک سوخت

موج آب زندگانی می زند در زیر خاک

رشته جانی کزان رخسار آتشناک سوخت

شاهراه دوزخ سوزان، رگ خامی بود

امن شد از سوختن هر کس که اینجا پاک سوخت

بر ضعیفان ظلم کردن، ظلم بر خود کردن است

شعله هم بی بال و پر شد تا خس و خاشاک سوخت

عاشقان پاکدامن پرده دار آفتند

بی سبب پروانه را آن شعله بی باک سوخت

می پرد چشم حوادث تا پر کاهی به جاست

می شود امن از پریشانی چو خرمن پاک سوخت

برق آفت، گردن بیهوده ای بر می کشد

ناامیدی تخم امید مرا در خاک سوخت

سهل مشمر ظل مرا هر چند باشد اندکی

کز شرار شوخ چشمی یک جهان خاشاک سوخت

حسن نتواند رسیدن در سبکسیری به عشق

تا چراغی سوخت، صد پروانه بی باک سوخت

دیده خورشید را نتوان به خون آلوده دید

وقت آن سرخوش که چون شبنم در آن فتراک سوخت

نیست اختر، می نماید آنچه صائب بر سپهر

ناله ما داغ ها بر سینه افلاک سوخت