گنجور

 
صائب تبریزی

عرق‌فشانی آن گلعذار را دریاب

ستاره‌ریزی صبح بهار را دریاب

غبار خط به زبان شکسته می‌گوید

که فیض صبح بناگوش یار را دریاب

عقیق در دهن تشنه کار آب کند

به وعده‌ای جگر داغدار را دریاب

سواد جوهر تیغ قضا به دست آور

دگر اشاره ابروی یار را دریاب

درون خانه خزان و بهار یکرنگ است

ز خویش خیمه برون زن بهار را دریاب

ز نقطه حرف‌شناسان کتاب‌دان شده‌اند

ز خط بپوش نظر، خال یار را دریاب

شرارهاست ازان روی آتشین، انجم

اگر ز سوختگانی شرار را دریاب

تو کز شراب حقیقت هزار خم داری

به یک پیاله من خاکسار را دریاب

همیشه دور به کام کسی نمی‌گردد

به یک دو جرعه من بی‌قرار را دریاب

ز فیض صبح مشو غافل ای سیاه‌درون

صفای این نفس بی‌غبار را دریاب

ز گاهواره تسلیم کن سفینه خویش

میان بحر، حضور کنار را دریاب

همیشه روی به دیوار جسم نتوان داشت

صفای طلعت جان فگار را دریاب

غبار قافله عمر چون نمایان نیست

دو اسبه رفتنِ لیل و نهار را دریاب

به خون ز نعمت الوان چو نافه قانع شو

تراوش نفس مشکبار را دریاب

(مشو به برگ تسلی ز نخل هستی خویش

بکوش، میوه این شاخسار را دریاب)

درین ریاض چو صائب ز غنچه خسبان شو

گره‌گشایی باد بهار را دریاب

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

عرق‌فشانی آن گلعذار را دریاب

ستاره‌ریزی صبح بهار را دریاب

درون خانه خزان و بهار یکرنگ است

ز خویش خیمه برون زن، بهار را دریاب

ز گاهوارهٔ تسلیم کن سفینهٔ خویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه