گنجور

 
صائب تبریزی

غضب ستیزه گر و عقل قهرمان در خواب

شتر گسسته مهارست و ساربان در خواب

گذشت عمر چو آب روان و ما غافل

بنای خانه بر آب است و پاسبان در خواب

چگونه چشم تو در خواب حرف می گوید؟

ز شوق حرف زنم با تو آنچنان در خواب

اگر نه قوت سحرست، چشم یار چرا

کشیده دارد ز ابروی خود کمان در خواب؟

سواد شعر تو صائب جلای چشم دهد

ندیده است چنین سرمه اصفهان در خواب